۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (26)



*
26

*

14 اردیبهشت [1326 / 5 مه 1947]

یا حق
کاغذ 14 آوریل و عکس و برش روزنامه و مجله "پشم و پوست" که مقاله‌ای از خانمتان داشت توسط صبا رسید. من نمی‌دانستم که خانمتان آنقدر به صداها و بوهای ایران حساس است و با وجود اینکه از حیوانات پشم‌آلود مثل سگ و گربه چندان خوشش نمی‌آمد تعجب می‌کنم که به پوست چرک گوسفندان گر گرفتة میهن ما علاقه داشته.
تا اینجا نامة عنبر شمامه‌ام رسیده بود که سر خری وارد شد. توضیح آنکه الساعه در همین اتاق هنرکده مشغول رتق و فتق امور می‌باشم که عبارت از نوشتن همین کاغذ است چون با وجود اینکه عضو رسمی شده‌ام و مقداری از حقوقم را زده‌اند باز هم مجبورم گاهی اظهار لحیه بکنم تا معلوماتم به کلی سوخت نشود. به هر حال قاصدی از طرف آقای جمال‌زاده رسید و کارتی نوشته‌بودند که در جوف پاکت می‌گذارم. منهم صاف و پوست‌کنده جواب دادم که چون مثل قادر متعال لامکان هستم، مراسم و تشریفات معمولی هم در بارة من صدق نمی‌کند و این دیگر بسته به قسمت است که آیا دیداری تازه بشود یا نه؟ این شخص محترم به این حقیر ضعیف سخت بدبین شده‌است. نمی‌دانم چه توقع بیجا و چه دیکتاتوری است؟ اینهم معلوم می‌شود یکجور وظیفة مقدس برایم بوده‌است و حالا مقصر هستم. نه اینست که من عمداً از او رو پنهان کرده‌ام اما همه جور کار و اقدام برایم یکجور زجر شده. می‌خواهم به احمق‌ترین طرزی وقتم را بگذرانم و از دیدن مقامات رسمی بیزارم. به علاوه در مهمانخانة مجللی که ایشان اقامت دارند بنده را راه نخواهند داد. به هر حال قضایا به اینجا منجر شده.
جرجانی را چند شب پیش توی کوچه دیدم. در حالیکه عازم اشربه خانه بودم فقط به چاق سلامتی اکتفا شد.
مدتی است که [جهانگیر] تفضلی وارد تهران شده. او هم دو سه روز سلام نشست. من هنوز او را ندیده‌ام ولیکن از قراری که شنیدم به روزنامة ایران ما بی علاقه است و آنرا به برادرش واگذار کرده. از قراری که محمود تفضلی می‌گفت روزنامه‌اش را مرتباً برایتان می‌فرستد. من آدرس جدیدتان را به او دادم. چون کار اداری مفصلی برایم انباشته شده عجالتاً به همین چند کلمه قناعت می‌شود. اینهم آخر و عاقبت ما!
از قول من به امیرعباس و فریدون سلام برسانید.

قربانت

امضاء


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"مجلة پشم و پوست":
غرض می‌بایست نشریه‌ای باشد در بارة صنعت و تجارت پشم و پوست به زبان فرانسه، که متأسفانه مشخصات دقیق آن به دست نیامد.

"هنرکده":
مقصود دانشکدة هنرهای زیبای دانشگاه تهران است که در آن زمان چنین خوانده می‌شد.

"مهمانخانة مجلل":
اشاره به مهمانخانة دربند است.


۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (25)



*
25

*

19 آوریل 47 [29 فروردین 1326]

یا حق
کاغذ 29 مارس [8 فروردین] دو سه روز پیش رسید. 18 جلد "افسانه" هم چندی قبل واصل شد و مقداری از نسخه‌های آنرا میان دوست و دشمن تغس کردم. دیروز صبح هم به عیادت جرجانی رفتم که در مریضخانة نسوان لوزتین خود را عمل کرده‌بود و نمی‌توانست حرف بزند. راجع به کاری که وزارت فرهنگ خیال دارد به شما بدهد سئوال کردم مطالبی روی کاغذ نوشت که من درست یادم نمانده. همینقدر می‌دانم که اینطور توضیح داد که کار آمریکا به وکیلی (؟) پیشنهاد شده ولیکن موقوف به اینکه زودتر حرکت بکند و برای سرکار سرپرستی شاگردان در فرانسه یا سویس را در نظر گرفته‌اند. شاید خودش با همین پست مفصلاً توضیح بدهد. من همانطور که گفتم درست سر در نیاوردم.
هفتة گذشته به توسط شخصی که عازم سویس بود کاغذی فرستادم و در ضمن کتاب رومانی خواستم که اعلانش را مجدداً در جوف این پاکت می‌گذارم تا اگر آن کاغذ نرسد این کتاب را برایم تهیه بکنید و بفرستید.
محتمل است که در ماه آینده عده‌ای شاگرد و چند نفر از معلمین وزارت فرهنگ از جمله آقای فردید به اروپا حرکت کنند البته این موجودات با کشتی خواهندآمد و یک نفر از این محصلین که در فرانسه می‌ماند خواهرزادة منست. اگر حرکت کردند کاغذ معرفی‌نامه به دستش می‌دهم. ظاهراً آدم بخو بریده‌ای نیست.
دو کاغذ و چهار جلد کتابی که توسط جمال‌زاده فرستاده بودید رسیده و در یکی از کاغذهایم شرحش را نوشته‌بودم ولیکن تاکنون به ملاقات ایشان نایل نشده‌ام. تصور می‌کنم که برگشته باشد در هر صورت چیزی را از دست نداده‌ام ولی کاغذی که نوشته بودید به توسط رضا ملکی فرستاده‌اید هنوز به من نرسیده.
کتاب de Menasce [دو مناش] هم رسید. بسیار خوب و تمیز درست شده‌بود. من کاغذ تشکری برایش فرستادم. شما هم اگر صلاح بدانید برای تشویقش یک جلد افسانه برایش بفرستید و چند جلد از کتابش را برای دانشگاه بخرید. قیمتش 30 فرانک سویس است. عنوان کتاب از اینقرار است:
Skand - Gumanik Vicar
Libr. de I'Universite' Fribourg - Suisse

من درست نمی‌فهمم چرا آنقدر کارهای مفت و مجانی به شما محول می‌کنند در صورتی که فقط برای خرید کتاب اشخاصی را با حقوق و مزایای بیشمار به خارجه می‌فرستند.
گزارشی که روزنامة "داد" از کانون وکلا چاپ کرده بود در روزنامه‌های دیگر انعکاسی پیدا نکرد. مطالب خود گزارش البته همه درست و بجا بود.
کاغذی از مفتاح داشتم از وضع خودش خیلی ناراضی بود. کاغذی هم از امیرعباس داشتم. از کار او هم سر در نیاوردم گویا همیشه میان برلن و پاریس در مسافرت است. اگر دردسر زیاد نداشته‌باشد کار بدی نیست. از 'Masse [ماسه] نوشته‌بودید که تلفن زده. آدم بسیار شریفی است. خیلی از دست در رفته. اما خیلی خدمت به ایران کرده. و شنیده‌ام که اخیراً anthologie [جنگ] مفصلی از ادبیات ایران تهیه کرده که هنوز چاپ نشده‌است. همیشه حواسش متوجه بدبختیهای خانوادگیش است. رویهمرفته با فرانسویها بهتر از دیگران می‌شود کنار آمد. آخرین دفعه در موقع جشن فردوسی او را دیدم. مضحک اینجاست که او مرا خیلی جوان و حتی بچه تصور می‌کند. از کتاب اخیر صبحی که فرستادم یک جلد به او و یک جلد به لسکو بدهید. چون هر دو آنها به این کتاب علاقمندند.
من صلاح نمی‌دانم که به این سادگی در ماه اکتبر برگردید در صورتیکه خانه و زندگی و همه چیز به هم خورده‌است. باید آخرین اتمام حجت را کرد. اگر لازم است به عنوان کار یا مطالعه تمدید گرفت شاید در این مدت فرجی پیش بیاید. جرجانی ناامید نبود از اینکه بشود کاری از پیش برد.
خانلری می‌گفت مرخصی گرفته و خیال دارد بیاید به اروپا ولیکن با وجود بی پولی که از آن می‌نالد نمی‌دانم چه کلکی خواهدزد. مجلة سخن خیلی تق و لق شده و به جز ضرر عایدی دیگری ندارد. گمان نمی‌کنم امسال را هم تا آخر برساند. من حتی کنجکاوی را هم از دست داده‌ام و هیچ مایل نیستم که سر از کار دیگران در بیاورم.
روزنامة "شهباز" یک شماره در آمد و حسابی دخل دولت را در آورد و بعد هم توقیف شد. با همین پست آنرا می‌فرستم.
راجع به کتاب "زیر گنبد کبود" نوشته بودید. باید اقرار بکنم که چاپی آنرا نخواندم چون ماشین شدة آنرا دیده‌بودم. Sce'nes [صحنه‌های] گوناگونی از زندگی اداری است. نویسنده البته tendance [گرایش] چپ نشان می‌دهد و خرابی اجتماعی را مجسم می‌کند و مخصوصاً دو رویی و تقلب اشخاص را. ارزش ادبی آن style [سبک] مؤلف است که سعی کرده اصطلاحات و امثال عامیانه را، شاید بیش از لزوم، به کار ببرد. در "پیام نو" و "ایران ما" و "مردم" گمان می‌کنم critiques [نقدهایی] راجع به این کتاب چاپ شده‌است.
مقالاتی که در فیگارو راجع به ایران چاپ شده به روزنامة ایران ما دادم و چند تا از آنها را ترجمه کرد.
هفتة پیش سپهر ذبیح را دیدم. می‌خواست "برهان قاطع" برایتان بفرستد و آدرس خانة جرجانی را گرفت ولیکن برهان قاطع چاپ سربی، پر از غلط مطبعه است. شنیدم دو جلد از فرهنگ دهخدا هم در آمده‌است. این هزار صفحه تازه به لغت "ابـو" ختم می‌شود. خیلی tendancieux [جانبدار] به نظر می‌رسد. اینهم مثل همة کارهای دیگرمان است.
همه چیز این خرابشده برای آدم خستگی و وحشت تولید می‌کند. باری، زندگی را به بطالت می‌گذرانیم و از هر طرف خواه چپ و یا راست مثل ریگ فحش می‌خوریم و مثل اینست که مسئول همة گه‌کاریهای دیگران شخص بنده هستم. همه تقاضای وظیفة اجتماعی مرا دارند اما کسی نمی‌پرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟ یک تخت‌خواب و یک اتاق راحت دارم یا نه؟ و بعد هم از خودم می‌پرسم در محیطی که خودم هیچگونه حق زندگی ندارم چه وظیفه‌ای است که از رجاله‌های دیگر دفاع بکنم؟ این درددلها هم احمقانه شده. همه چیز در این سرزمین گـُه‌بار احمقانه می‌شود.
از قول من به خانمتان و به هویداها سلام برسانید.

قربانت

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"خواهر زادة" هدایت، مقصود بیژن جلالی است.

"جشن فردوسی":
اشاره است به جشن هزارة فردوسی و کنگره‌ای که به این مناسبت از 12 تا 27 مهر 1313 با شرکت چهل تن از دانشمندان ایرانی و مستشرقان خارجی در تهران برگزار شد.

روزنامة "شهباز":
صاحب امتیاز: رحیم نامور، نخستین شماره 24/2/1322. از آن پس به صورت نامرتب و گهگاهی انتشار یافت. در 1329 ارگان جمعیت مبارزه با استعمار بود و تا 28 مرداد 1332 هر روزه عصر منتشر می‌شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

"بُخو بُریده":
"بُخو"ــ حلقه و یا زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. (لغتنامة دهخدا)
"بخو بُر" ــ کنایه از حقه باز و کهنه کار؛ رند. (فرهنگ فارسی عمید)





۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (24)



*
24

*

9 آوریل 47 [19 فروردین 1326]

یا حق
الآن در کافه فردوس در حضور آقایان رضوی و قائمیان و انجوی و غیره و غیره، مشغول قلمفرسائی هستم. مطلبی که موجب این ناپرهیزی شده اینست که مسافری نراقی نام فردا با هواپیما به سویس خواهدرفت چون می‌خواهد منتی به گردنم بگذارد اینست که مبادرت به این اقدام موحش کردم.
امروز کاغذی و یا پاکتی رسید که مقداری برش روزنامه در آن بود. خیال دارم آنها را به "ایران ما" بدهم تا از آن استفاده بکند ولیکن از قرار معلوم آدرستان عوض شده. علت چیست؟
18 جلد کتاب مرحمتی هنوز نرسیده. امروز به دکتر صبا تلفن کردم جواب منفی داد. دیروز هم کتاب مرحمتی آقای de Menasce [دومناش] پروفسور Fribourg [فریبورگ] سویس رسید. بسیار قابل توجه است. در 25 ماه فوریه آنرا فرستاده. نمی‌دانم قبل از تقاضای سرکار بوده یا بعد؟ اگر بعد بوده از جانب من از او تشکر بکنید و دیگر اینکه کتاب رومانی برایم لازم شده که اسم و آدرسش را لفاً می‌فرستم.

Louis le Sidaner
Le Commencement de la fin
Edit. Ariane 170 fr

امشب در منزل دکتر رضوی به اغذیة قارچی دعوت داریم.

یا حق

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لـفاً: در لف ؛ در طی ؛ در جوف . (لغتنامة دهخدا)



۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (23)



*
23

*

2 یا 3 آوریل 47 [چهارشنبه 12 یا پنجشنبه 13 فروردین 1326]

یا حق
با پست قبلی یک کاغذ از فریدون هویدا و یک کاغذ از سرکار داشتم. پریشب جرجانی را ملاقات کردم یک کاغذ هم او به من داد. کتاب Beauvoir [بووار] که فریدون توسط سنندجی برایم فرستاده‌بود رسیده و آنرا خواندم. چنگی به دل نمی‌زد مثل اینست که existantia لیسم هم دارد 'de'mode می‌شود [از مد می‌افتد].
از قراریکه فریدون نوشته بود معلوم می‌شود که شبها عادت کرده دمی به خمره بزند. این خودش پیشرفت قابل ملاحظه‌ای است.
تمبرهائی که خواسته بودید در جوف پاکت می‌فرستم.
از مفتاح کاغذی داشتم. بر خلاف سابق اظهار نگرانی کرده بود. طبیعی است که با بی پولی در هیچ جهنم‌دره‌ای به آدم خوش نمی‌گذرد چه برسد در اروپا!
از جمال‌زاده پرسیده بودید. نمی‌دانم از آبادان برگشته یا نه. در هر صورت هنوز از ایشان ملاقات نکرده‌ام شاید هم به اروپا برگشته باشد.
نمی‌دانم باز هم حکایت دکترx و یا y است ولیکن جرجانی می‌گفت که از طرف وزارت فرهنگ خیال دارند مأموریتی به آمریکا برایتان درست کنند. حالا تا چه اندازه حقیقت داشته‌باشد دیگر معلوم نیست. تمام کارهائی که در این خرابشده انجام می‌گیرد به قدری عجیب و غریب است که از حد تصور خارج است. گمان نمی‌کنم در هیچ جای دنیا خلایی به این کثافت و مسخرگی وجود داشته‌باشد. اما چه می‌شود کرد در اینجا ترکمانمان زده‌اند و راه گریز مسدود است.
نمی‌دانم این روزنامه‌های مسخره را راستی می‌خوانید یا نه؟ تصور می‌کنم یک قرائتخانة تفریحی برای رفقایتان درست کرده باشید. من که رغبت نمی‌کنم حتی به آنها نگاه بکنم.
با پست قبل دو جلد دیگر از کتاب اخیر صبحی فرستادم. یکی از آنها را برای هانری ماسه بفرستید. حالا تشکر بکند یا نه چندان اهمیتی ندارد. گویا بیچاره سخت سر به گریبان است. پسرش در جنگ کشته شده و هزار بدبختی دیگر دارد. به من هم یک کلمه ننوشته. از سنندجی پرسیدم. گویا معتمدی در تهران است. هنوز کتابها را تحویل نداده. شاید در همین هفته برسد.
دکتر صبا می‌گفت که "مجلة بانک" را فرستاده. به علت تأخیر پست شاید تاکنون نرسیده باشد. روزنامة ارس هم همین ادعا را می‌کرد ولیکن سپهر ذبیح مدتی ناخوش بوده. شاید به این علت چیزی ننوشته است.
راجع به کنگرة قضائی پاریس در کاغذ قبل نوشتم و تکة روزنامه را فرستادم، از جرجانی تحقیق کردم گفت که حقیقت دارد.
عکسهایی که در جوف پاکت بود رسید. معلوم می‌شود در فن شریف عکاسی ترقیات روزافزونی کرده‌اید. جرجانی هم همین عقیده را داشت.
شخص اخیرالذکر از کار و گرفتاری اداری و خانوادگی زیاد می‌نالد. شاید هم حق دارد. مثلی است به فارسی که می‌گویند آنوقتی که جیک‌جیک مستانت بود فکر زمستانت نبود؟ همة کسانی که زناشوئی کرده‌اند مخصوصاً آنهائی که بی پولند همین شکایت را دارند و به حال بی زنها حسادت می‌کنند. مطلبی که مهم است هر دو کارش احمقانه است اما برای کسی که پول و وسیلة زندگی دارد آنهم یکجور تفریح است. گیرم مثل دیگری است که می‌گوید سگ که می‌خواهد استخوان بخورد اول به کونش نگاه می‌کند. معلوم می‌شود آقای جرجانی ذرع نکرده پاره کرده و حالا قوز بالا قوزش شده.
مکتب فاتالیسم [تقدیر گرایی] که اخیراً به آن سر سپرده‌اید از همة سیستمهای دیگر عاقلانه‌تر به نظر می‌آید. اقلاً این تسلیت را به آدم می‌دهد که آنچه پیش بیاید از قدرت و دوندگی بشر خارج است.
در کف خرس خر کونپاره‌ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟
اگر هر سیستم و فلسفه‌ای در یک جای دنیا succe's [موفقیت] داشته باشد فلسفة ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راست‌راستی راه دیگری را هم نمی‌شود انتخاب کرد.
راجع به سخن پراکنی آقای مینوی در رادیو لندن در خصوص "زیر گنبد کبود" هیچ نشنیده‌بودم. این آقایان هم مته به کون خشخاش گذاشته‌اند و خودشان را باسوادترین و علاقمندترین موجود به ادبیات و زبان فارسی معرفی می‌کنند. اینهم همان گنده گوزی ایرانی است. اگر به ادعای خودشان ایمان دارند موجودات خوشبختی هستند.
از اسکندری نوشته بودید که در پاریس است. آیا مقصودش چیست و چه اقدامی می‌خواهد بکند؟ آیا مؤثر خواهدبود؟ یا اینکه آمده خستگی در بکند ...! در این موضوع من نمی‌توانم اظهار عقیده بکنم. حرفهای ضد و نقیض زیاد زده می‌شود.
مریم فیروز روز جمعه گذشته، 14 نوروز، شنیدم که به قصد سویس پرواز کرده. دیشب یکنفر می‌گفت که چون پاسپورتش تکمیل نبوده یا امضای شهربانی را نداشته اجازة حرکت به او نداده‌اند. حالا نمی‌دانم کدامش راست است؟
کتابهای پهلوی که خواسته بودم تعجیلی در فرستادنش نیست. چون اگر تصادفاً اینجور کتابها در کتابخانه پیدا بشود ارزانتر است اما اگر نباشد و آنها را بخواهند به قیمت خون پدرشان حساب می‌کنند. اگر هم پیدا نشد گمان نمی‌کنم لطمة شدیدی به معلومات جامعة ما بخورد. چون رادیو لندن مانع ازین فاجعه خواهدشد. برای تفریح بد نیست که آدم گاهی ازین دنیای پر هیاهو و جنجال، پناه به افکار و اعتقادات قدیمیها ببرد و با آن مشغول باشد.
از اوضاع اینجا خواسته باشید چیز تازه‌ای نشنیده‌ام. زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشته‌ای. چهار ستون بدن را به کثیفترین طرزی می‌چرانیم و شبها به وسیلة دود و دم و الکل به خاکش می‌سپریم و با نهایت تعجب می‌بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.
از قول من به دوستان و آشنایان سلام برسانید.

قربانت

امضاء


۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (22)



*
22

*

21 مارس 47 [30 اسفند 1325]

یا حق!
دو سه ساعت دیگر سال نو خواهدشد. البته نه برای من برای دیگران. اگر هر کسی بگوید سال به سال دریغ از پارسال من باید بگویم: روز به روز دریغ از دیروز! حتی جای دریغ و تأسف هم باقی نمانده. احمقانه‌تر از آنست ...
بگذریم. به هر حال تبریکات ما را از دور بپذیرید و به رفقا ابلاغ کنید. اینهم یکجور فورمول است. مردمان دنیا هم به همین فورمولها دلخوشند.
باری، هفتة گذشته کاغذی از جمال‌زاده و دو کاغذ از سرکار و 4 جلد افسانة آفرینش به توسط ادارة انتشارات و تبلیغات رسید.
جمال‌زاده نوشته بود که تا حالا انتظار ملاقات مرا داشته اما حالا عازم آبادانست و پس از مراجعت (در کافه) به ملاقات من خواهد آمد. هنوز او را ندیده‌ام.
اینکه از تهمت روزنامه‌ها عصبانی شده بودید خیلی تعجب کردم نمی‌دانستم که به این زودی رسوم و عادات میهن عزیز را فراموش می‌کنید. اولاً هیچکس به آنچه که در روزنامه نوشته می‌شود اهمیت نمی‌دهد و یا نمی‌خواند. ثانیاً اولیای امور همینکه دیدند کسی اسمش به دزدی و قاچاقچیگری شهرت یافته او را لایق و برازندة همکاری خود می‌دانند و بعد هم این موضوع عجالتاً خود به خود منتفی شده و چند مقاله در تکذیب آن چاپ شده از جمله در روزنامة "آتش" که با همین پست می‌فرستم. گمان نمی‌کنم مطرح کردن دوبارة آن صلاح باشد. اما اینکه اصل قضیه از کجا سرچشمه گرفته همینقدر می‌دانم که ابتدا روزنامة "ارس" خبری چاپ کرده که لابد خوانده‌اید و آن از اینقرار بود که از قرار خبری که از پاریس دریافت داشته‌بود سرقت پست فرانسه به دست خود فرانسویان انجام گرفته و عده‌ای از تجار ایرانی متوحش شده‌اند و به سویس گریخته‌اند تا اگر اجناس قاچاق آنها کشف شود مورد مؤاخذة پلیس فرانسه واقع نشوند. دنبالة آن روزنامة "کیهان" سرمقالة پر شوری نوشت و رفتار ناپسند ایرانیهای مقیم فرانسه را سخت انتقاد کرد. بعد یکمرتبه این موضوع در همة روزنامه‌ها انعکاس پیدا کرد و هر کدام از روی حب و بغضی که داشتند با imagination [تخیل] خودشان چیزهایی شهرت دادند و آن افتضاح را بالا آوردند. چون این مطلب موضوع روز شده‌بود البته روزنامه‌ها در [صدد] کسب خبر صحیح بودند و سعی می‌کردند از وزارت خارجه خبر تازه‌ای به دست [بیاورند]. مخبر آنها هم هرچه دلش می‌خواسته می‌گفته و از اینقرار این جنغولکبازی در آمد. البته خیراندیشانی از پاریس و تهران آتش را دامن می‌زده‌اند که من نمی‌توانم آنها را بشناسم. شاید بعد موفق بشوم ولیکن گمان می‌کنم که در روزنامة "ایران" حتی یک کلمه هم راجع به این موضوع نوشته نشد. البته عدة زیادی نسبت به ایرانیانی که در فرانسه هستند بدبین شده‌اند و به این آسانی از عقیدة خود برنمی‌گردند ولیکن چیزیکه جای تعجب است وزارت امور خارجه به طور صریح این مطلب را تکذیب نکرد یعنی حتی بعد از دریافت گزارش صحیح از پاریس فقط در یکی دو روزنامه نوشت که توقیف اعضای سفارتخانة پاریس دروغ است. یعنی دزدی و قاچاقچیگری آنها را تکذیب نکرد و یا آنهمه مطلب که در روزنامه‌ها نوشته شده‌بودند کافی به نظر نمی‌رسید. این مطلب به قدری شلوغ بود که حتی الآن هم از اصل قضیه خبر ندارم. یعنی یکنفر پیدا نشد که جریان اصلی را از فرانسه بنویسد و اشخاصی [را] که توقیف شده‌اند اسم ببرد. سکوت ایرانیان مقیم فرانسه و تکذیب مبهم وزارت خارجه این جنجال را تقویت کرد و از شما چه پنهان به همین علت هنوز هم این سوءتفاهم باقی است ولیکن دیگر روزنامه‌ها چیز زیادی در اطراف آن نمی‌نویسند. حالا هم هنوز نگذشته به این معنی که یکی از مخبرین جراید تحقیق کامل بکند و گزارش صحیحی با اسم اشخاصی که متهم به قاچاقچیگری بوده‌اند (و حتی از ابتدای آن که در زمان رهنما شهرت پیدا کرده‌بود) به طور دقیق تهیه کند و برای یکی از روزنامه‌ها بفرستد البته بسیار مؤثر خواهدبود و یا راپرتی رسمی از طرف سفیر پاریس و یا وزارت خارجه راجع به این موضوع در روزنامه چاپ بشود. این تنها راهی است که به نظر من می‌رسد. اما مطلبی که مهم است اسم شما به هیچوجه در این جریان داخل نبوده و حتی تهمت هم نزده‌اند.
اما مطلب مهمی که در جوف این پاکت ملاحظه می‌کنید دیشب نوروزی [را] که در روزنامة ارس می‌نویسد ملاقات کردم و گفت در روزنامة "داد" نوشته که نمایندگان ایران از جمله شما در کنگرة حقوقی پاریس اظهاراتی راجع به وضع رقتبار حقوق ایران کرده‌اید. امروز صبح به زحمت یک شماره از آنرا پیدا کردم و در جوف این پاکت می‌فرستم. من هنوز عقیده‌تان را نمی‌دانم، اما با وجود اینکه نوشته‌بودید در هیچ کاری مداخله نمی‌کنید، حدس می‌زنم که به اشتباه یا به عمد اسمتان را داخل کرده‌باشند چون تصور نمی‌کنم در این موقع اصراری به مخالفت با دولت داشته باشید. اگر چند روز تعطیل عید در میان نبود (به مناسبت حرکت هواپیما) می‌رفتم رئیس روزنامه را می‌دیدم و می‌توانستم اطلاعات بیشتری بدهم ولیکن چون از اصل موضوع بی اطلاعم از اظهار عقیده خودداری می‌کنم.
با همین پست ترجمه پیس Sartre [سارتر] "جندة محترمه" را که نوشین ترجمه کرده می‌فرستم. یکی دو نسخة آنرا برای مؤلف بفرستید (البته با عنوان فرانسه که بتواند بخواند) برایش surprise [شگفتی آور] خواهدبود.
کتاب "افسانه" صبحی جلد دوم منتشر شد. یکی دو جلد اضافه از او می‌گیرم و می‌فرستم. برای 'Masse [ماسه] بفرستید. خیلی به دردش خواهد خورد و شاید ترجمه بکند.
جرجانی را چند شب پیش در کافه ملاقات کردم. حالا دیگر وزارت فرهنگی شده و گویا کارش زیاد است. خیلی مرتب سر کنسرتها و سخنرانیها و اینجور مزخرفات اینجا می‌رود.
مجلة سخن خیلی تق و لق شده. معلوم نیست بتواند ادامه پیدا بکند. من تعجب می‌کنم اینهمه ایرانی و پولدارهایی که در پاریس هستند چرا مجله‌ای، روزنامه‌ای، چیزی راه نمی‌اندازند. کتاب افسانه که روی کاغذ 'verge چاپ شده‌بود بینهایت لوکس بود. ولیکن چیزی که تعجب کردم بعضی غلطهای مطبعه در آن بود که در سایر نسخه‌ها نبود.
از قول من به هویداها و کسان دیگری که ملاقات می‌کنید سلام برسانید و تبریک عید بگوئید.

زیاده قربانت

امضاء


.


۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (21)



*
21

*

8/3/47 [17 اسفند 1325]

یا هو
در این پانزده روز اخیر فقط یک کاغذ از فریدون هویدا داشتم، به اضافة کتاب S. de Beauvoir [س. دوبووار]. دو جلد کتاب دیگر هم سنندجی به من داد که مال دکتر انصاری بود و توسط جرجانی برایش فرستادم. شاید هنوز پست توزیع نشده. به هر حال، اوضاع و احوال به همان کثافت سابق می‌گذرد. متأسفانه اطلاعات کافی ندارم تا بتوانم مطالبی که طرف توجه شماست بنگارم. فقط خبرهای افواهی گاهی می‌شنوم از جمله اینکه وزارت فرهنگ قبل از عید یک کاروان محصل به اروپا می‌فرستد که گویا بیشتر به انگلیس و چند نفر به سویس خواهند رفت. شاید به فرانسه هم بیایند. علاوه بر آنها عده‌ای هم استاد و دبیر و از جمله آقای فردید برای مطالعات به فرانسه خواهند آمد. دیگر اینکه نمایندة کارگران فرانسه و انگلیس برای بررسی (!) وضع کارگران ایران مدتی است در تهران می‌باشند ولیکن هیچ امیدی در میان نیست. بر فرض هم اعتراضی بشود هیچ تأثیری نخواهد داشت چون اصل موضوع مالیده شده، به اضافه نیم درصد اهالی این مملکت کارگر نیست در صورتی که نقشة extermination [نابودی] آن کشیده شده و دارند عملی می‌کنند.
آقای جمال‌زاده هم به ایران آمده و در هتل دربند مهمان دولت است (!) گرچه اظهار تمایل به دیدنم کرده‌بود ولیکن اصلاً به سراغش نرفتم. فایده‌اش چیست؟ نه تنها به سراغ او بلکه به هیچ جا و به دیدن هیچکس نمی‌روم اگرچه دعوت رسمی هم بشوم. حالا که محکوم به این زندگی گـُه‌آلود شده‌ایم چرا آدم بیخود خودش را مسخره بکند؟ از پاریس هم بنونیست [Benveniste] و یک خانم اگرژه برای Institut [انستیتو] فرانسه آمده‌اند. بنونیست یکی دو کنفرانس داد و حالا گویا برای تحقیق در لهجه‌های محلی به ولایات مسافرت خواهد کرد. من او را ندیدم ولیکن جرجانی با آنها مربوط است. از قراری که یکی دو شب قبل در کافه می‌گفت گویا مشغول اقدام است که دو کار البته با حقوق در پاریس برایتان پیدا کند: یکی نمایندگی Unesco با حقوق مرتب و دیگری نمایندگی تجارتی ایران و فرانسه با حقوق. می‌گفت که امینی به او وعده داده که اقدام بکند. لابد همة این مطالب را خودش مفصلاً توضیح خواهد داد.
زمستان امسال به گرمی و نرمی گذشت و حالا که ده دوازده روز بیشتر به عید نمانده هوا حسابی گرم است. از این قرار تابستان وحشتناکی خواهد شد و از قراری که حدس می‌زنند شاید قحطی هم به دنبالش باشد. اینهم خودش یکجور solution [راه حل] است. حالا که ملت به قدر یهودی فلسطینی هم غیرت ندارد شاید قحطی حسابش را برسد اما متأسفانه ما ازین شانسها هم نداریم. اگر کتاب "افسانة آفرینش" از قید دیکتاتوری کتابفروش آزاد شده خواهشمندم دو نسخه به پراگ، یکی برای ریپکا و دیگری را برای رئیس مجلة "شرق جدید" بفرستید.
آدرس هر دو از این قرار است:
Direction de Novy Orient
--------------------------
Prof. Dr. Rypka
Praha III Lazenska 4
Tche'coslevaquie

قبلاً نوشته بودم که برای فرزاد و مینوی هم بفرستید ثواب دارد.
با پست قبلی دو سه مجله و روزنامه فرستادم. چون روزنامه[های] مردم و ارس را مرتباً برایتان می‌فرستند دیگر لازم نمی‌دانم که من هم بفرستم. البته سعی می‌کنم از روزنامه‌های عجیب و غریب دیگر برایتان بفرستم.
در مجاورت اتاقم کارخانة آهنگری است و عجیب این است که شب و روز مشغول کار هستند و دائماً سر و صدا می‌کنند مخصوصاً حالا مشغول ساختن صدها قفسة آهنی برای ثبت اسناد و سجل احوال هستند. یک قرمساق دیگر از روی این سفارش پول حسابی به جیب خواهد زد سر و صدایش گوش ما را شب و روز می‌خراشد!
لابد خبر دارید که مریم فیروز، زن دکتر کیانوری شد و حالا، مدتی است که به ناخوشی سردرد مبتلاست. او هم خیال دارد برای معالجه به سویس برود البته به فرانسه هم خواهد آمد. در مسافرت اسکندری شکی نیست. حالا نمی‌دانم به سویس رفته یا به فرانسه؟ آیا از او ملاقات کرده‌اید؟ از قراری که شهرت دارد می‌گویند خامه‌ای در پاریس خیلی بی پول است. آیا به چه وسیله زندگی می‌کند؟ مگر نمی‌تواند برگردد؟ گمان نمی‌کنم برای او خطری باشد. قریشی را که چند روز است حبس کرده‌بودند دوباره آزاد کردند. تذکر این جریان هم آدم را خسته می‌کند. رفت آنکه رفت بود آنچه بود خیره چه غم داری؟
راستی تا یادم نرفته عید جدید را به خودتان و خانمتان و همچنین به هویداها تبریک می‌گویم. حالا باید بروم و تنتور ید به پای گربه‌ام بزنم که دیشب پایش را سگ گاز گرفته.

زیاده قربانت

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"خانم اگرژه":
اشاره است به خانم هلن کمپرو که برای تدریس ادبیات فرانسه در انجمن فرهنگی ایران و فرانسه به ایران می‌آید.

"مجلة شرق جدید":
از مجلات مهم شرقشناسی که در پراگ چاپ می‌شود. سال تأسیس 1927.




۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (20)



*
20

*

22/2/47 [3 اسفند 1325]

یا حق
کاغذ 26 فوریه توسط جرجانی رسید. دو هفته قبل تلگرافی که راجع به هویدا کرده‌بودید در دو روزنامة "ارس" و "مردم" تکذیب شد و جوابش را با پست زمینی فرستادم. رویهمرفته این جنجالی که در تهران به پا شد معمایی ماند. بالاخره نفهمیدیم کثافتکاری تا چه اندازه بوده‌است. از قراری که شنیدم نه تنها در فرانسه، بلکه در آلمان و چکسلواکی و هر جا که پای شیعه به آنجا رسیده کثافتکاریهایی کرده‌اند که جهودهای بد نام پاچه ورمالیده در مقابل آنها پیغمبر نمود می‌کنند. البته اینهم امری بسیار طبیعی است چون اینها همان دزد و دغلهای داخلی هستند که برایشان tout est permis [همه چیز مجاز است]. در خارجه هم همان روش خود را دنبال می‌کنند.
یک قطعه عکس و یک تکه برش روزنامه در جوف کاغذ راجع به ابراهیمی بود. نویسندة آن Sablier [سابلیه] هم برایم معمایی است. خوب است معرفیش بکنید ولیکن آنچه نوشته‌بود صحیح نبود چونکه بر خلاف انتظار، گویا ابراهیمی هنوز زنده است و محکوم به حبس ابد شده ولیکن دیگران همه قتل عام شدند. اگر آن قسمت ترجمه بشود ممکن است کارش را مشکلتر بکند. قاسمی هنوز گرفتار است و اخیراً به تهران آورده شده. برادرش در تبریز تیرباران شد. اخیراً قریشی را هم گرفته‌اند.
نوشته بودید که "مزون نو" دبه در آورده و ادعای 15هزار فرانک دیگر می‌کند. اصلاً مرتیکة حقه‌بازی باید باشد. یک حساب کهنه هم با من دارد. همیشه برایش کتاب فارسی می‌فرستادم و می‌فروخت ولیکن نم پس نمی‌داد. از همه بهتر Harrossowitz [هاروسووییتز] در Leipzig [لایپزیگ] بود. نمی‌دانم حالا وجود دارد یا نه؟
اگر در کتابخانة مزون نو رفتید چند کتاب است که مورد احتیاج منست از این قرار:
S.B.E Pahlavi texts, Part III. transl. by E.W. West. Oxford, 1885
دیگری:
The Dinai Mainu Khart or the Religious Decisions of the Spirit of Wisdom. Edited by Darab Dastur Peshotan Sanjana, Bombay, 1895
از شماره‌های Journal Asiatique [ژورنال آزیاتیک] که در خصوص معلومات پهلوی مطالبی داشته‌باشد اگر چیزی پیدا شد برایم بفرستید.
شمارة 7 - 6 سخن در آمد. با همین پست می‌فرستم. مجلات "بانک" و "اقتصاد" را جرجانی فرستاده‌است. دیشب در منزل محسن مقدم بودیم. رضوی و روحانی و جرجانی و خانلری هم بودند. به مباحثات پرت و پلا وقت را گذرانیدیم. مقدم تیکه‌های بامزه‌ای دارد.
از اوضاع اینجا خواسته باشید به همان حماقت سابق جریان دارد. من که حوصلة حتی روزنامه خواندن را هم ندارم. روزنامه[های] ارس و مردم، یعنی متصدیانش، ادعا می‌کردند که آنها را مرتباً برایتان می‌فرستند. در این صورت دیگر لازم نیست که من آنها را بفرستم. سعی خواهم کرد از روزنامه‌های دیگر اگر چیزی به دست آوردم بفرستم.
Ladune [لادون] و سفیر [فرانسه] گویا به فرانسه رفته‌اند. صبحی صاحب سلام می‌رساند. مشغول چاپ یک سری افسانه است.
حالا که نگاه می‌کنم کاغذ مضحکی شده. ممکن است عصبانیت شما را شدیدتر بکند. اینهم یکی از تحفه‌های نطنز میهن باستانی!
از جانب من به خانمتان و هویداها سلام برسانید.
قربانت

امضاء


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
( از توضیحات کتاب )

اشتباه در تاریخ گذاری: نامه به تاریخ 22 فوریه است اما رسیدن نامة 26 فوریه را اطلاع می‌دهد.

"ژورنال آزیاتیک":
"روزنامة آسیایی"، معتبرترین و قدیمی‌ترین مجلات شرقشناسی فرانسه که به وسیلة "انجمن آسیایی" منتشر می‌شود (سال تأسیس: 1822).

"صبحی صاحب" :
به این لقب است که هدایت از فضل‌الله صبحی مهتدی یاد می‌کرده‌است.

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (19)



*
19

*


13/2/47 [24 بهمن 1325]

یا حق
تلگرافی که در تکذیب خبر راجع به هویدا فرستاده بودید روز حرکت پست هوایی رسید. چون 15 روز تا موعد پست هوایی آینده مانده، اینست که این کاغذ را با پست زمینی می‌فرستم.
در کاغذ قبلی عین خبر و تکذیب احمقانة روزنامة مردم را فرستادم. البته به محض اینکه این خبر را دیدم دانستم که جعل کنندة این خبر حساب خرده‌ای با آقای هویدا داشته مخصوصاً توضیحاتی که در بارة ایشان داده‌بود بسیار احمقانه بود برای اینکه قابل قبول باشد، زیرا دولت فرانسه نمی‌آید برآورد حقوق یکی از مستخدمین رسمی سفارتخانة خارجی را بکند. از آن گذشته هویدا گویا در بیروت خانه و زندگی دارد که می‌تواند پول آنرا به فرانسه انتقال بدهد و حتی ویلا هم بخرد. ثالثاً می‌دانستم که در آنجا کرایه نشین است و از همه مهمتر caracte're [خصلت] او را می‌دانستم که تیپ قاچاقچی و شیعه نیست ولیکن با خودم گفتم ممکن است در میان بگیربگیر او هم گرفتار شده‌باشد چون اطلاع صحیحی از اوضاع فرانسه در دست نبود و روزنامه‌ها هم این موضوع را لفت می‌دادند. به هر حال بعد از رسیدن تلگراف برایم شکی باقی نماند که همة این شایعات در بارة ایشان دروغ بوده. به ادارة روزنامة مردم رجوع کردم و خیلی به آنها توپیدم چون ادارة روزنامه‌شان آتش گرفته‌بود امروز مجدداً خبر را تکذیب کردند و ضمناً تلگراف را به تفضلی هم دادم و دیروز او هم در روزنامة "ارس" این خبر را تکذیب کرده‌بود. هر دو خبرها در جوف است. شنیدم انتظام اخیراً وارد تهران شده و راپورتی راجع به وقایع پاریس به وزارت خارجه داده ولیکن هنوز منتشر نشده‌است.
از اوضاع اینجا خواسته باشید روز بروز گه‌تر و گندتر می‌شود. نقشة اساسی برای دیکتاتوری کردن اینجا در جریان است. تمام موجودات پرورش‌افکاری و جاسوس کهنه‌های سابق روی کار آمده‌اند. برای اتحاد اسلام بسیار سنگ به سینه زده‌می‌شود. گویا ریاست آن به عهدة خالصی‌زاده است. حتی آقای بدیع‌الزمان پیشنهاد کرده که فقه حنفی و شافعی را رسماً در دانشکدة معقول و منقول درس بدهند. انتخابات هم مطابق برنامة حزب دموکرات صورت گرفته و می‌گیرد و ممکن است در آیندة نزدیکی هر کسی به اوضاع سابق دهن‌کجی کرده کلکش کنده شود. لاشة شاه قدیم را هم با سلام و صلوات وارد خواهند‌کرد. رویهمرفته اوضاع در نهایت حسن‌نیت جریان دارد.
گویا جرجانی به وزارت فرهنگ انتقال یافته ولیکن به نظر نمی‌آید که او را به کار بگیرند. مجلة سخن به ندرت طلوع می‌ند. خانلر خان مدتی است که سخت ناخوش است و کار اداریش خیلی زیاد شده. مقر فاتح از تهران به آبادان تغییر کرده و لابد مشغول تشکیل اتحادیة کارگران آنجاست. در تهران هنوز جانشینش معین نشده. دکتر رضوی بعد از معاونت موقتی به خاک سیاه نشسته و مشغول سُک زدن است. چوبک هم در ادارة اطلاعات انگلیسیها کار می‌کند چون حقوق او هم بعد از رسمی شدن کفاف خرجش را نمی‌کرد ولیکن حالا دماغش چاق است. تقریباً هر شب جلسة کافه ماسکوت تشکیل می‌شود و بعد از تشربه با بازی تخته‌نرد خاتمه پیدا می‌کند.
باز هم در روزنامه‌ها می‌نویسند که سرما در انگلیس آمده ولیکن تا حالا زمستان حسابی در تهران نشده و هوا تقریباً مثل بهار است. ممکن است که سرما عقب افتاده‌باشد. به هر حال هر اتفاقی بیفتد یا نیفتد در زندگی احمقانة ما تغییری پیدا نمی‌شود. ما هم به طور احمقانه آنرا می‌گذرانیم چون کار دیگری از دستمان بر نمی‌آید.
زیاده قربانت

امضاء

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)
موجودات پرورش‌افکاری:
"سازمان پرورش افکار" به موجب تصویبنامة دولت در 8 دی 1317 تأسیس شد و فعالیت عمدة آن برگزاری جلسات سخنرانی بود که همواره با مدح و ستایش رضاشاه همراه می‌شد. غرض هدایت از "موجودات پرورش افکاری"، همة کسانی است که در آن فعالیتهای تبلیغاتی شرکت کرده‌بودند.

لاشة شاه قدیم:
رضاشاه در 4 مرداد 1323 در ژوهانسبورگ درگذشت و جنازة او که در قاهره به امانت گذاشته شده‌بود در 17 اردیبهشت 1329 به ایران انتقال یافت و در شهر ری به خاک سپرده شد.



۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (18)



*
18

*
9/2/47 (2 بهمن 1325)

یا حق
با پست اخیر کاغذ 20 ژانویه رسید. خیلی تعجب کردم که کاغذ قبل آن نرسیده. نمی‌دانم شاید هم اشتباه می‌کنم ولیکن از اوضاع اینجا هرچه بگویید بر می‌آید! کتاب Ame'rique [آمریکا] کافکا هم دو سه روز پیش توسط سنندجی که گویا میانه‌اش با هویدا چندان تعریفی ندارد واصل شد.
مدتی است که روزنامه‌های اینجا راجع به اوضاع فرانسه داد سخن می‌دهند و قضیة توقیف عده‌ای از ایرانیها را به صورت scandale [رسوایی] جلوه می‌دهند. راستش من هنوز از چگونگی آن اطلاع ندارم. حتی بعضی از آنها آرزوی زمان پهلوی را می‌کنند تا گوشمالی حسابی به دولت فرانسه داده‌شود ولی عموماً هو و جنجال راه انداخته‌اند و غرور میهنی آنها سخت جریحه‌دار شده‌است. با همین پست مقداری از آنها را می‌فرستم.
چیزی که غریب بود در روزنامة مردم خبر دستگیری چند نفر از جمله هویدا را نوشته‌بود و معلوم بود کسی که این خبر را داده خرده حسابی با او دارد و یا منتظر است جانشین ایشان بشود. چون توضیح احمقانه‌ای داده‌بود که فقط یک نفر شیعة حسابی می‌تواند اینطور فکر بکند ولیکن در شمارة امروز آن خبر را تکذیب کرده‌بود (voir ci-joint) [نگاه کنید به پیوست].
در این پیشامد من کاملاً بیطرفم اما هرچه ملت شیعه گندش را بیشتر بالا بیاورد بهتر است. اقلاً بگذارید ما را آنطوری که هستیم بشناسند. در مملکتی که آدم مثل یهودی سرگردان زندگی می‌کند به چه چیزش ممکن است علاقه‌مند باشد؟ بعد از 16 سال سابقة خدمت تازه حقوقم را نصف کرده‌اند یعنی دولت دلش به حال روز پیری من سوخته خواسته مرا هم رسمی بکند و ضمناً پنج سال سابقة بانک را ندیده گرفته. به اضافة سه سال دیگر را چون استعفا کرده‌بودم و یک سال به هند رفته‌بودم. به حقوق تمام آنهای دیگر اضافه شده. حتی نوشتنش احمقانه است ولیکن من کوچکترین اقدامی نخواهم کرد و تملق هیچکس را نخواهم گفت. به درک که آدم بترکد. اگر لوله‌هنگ‌دار مسجد آدیس‌بابا بودیم زندگیمان هزار مرتبه بهتر بود. آنوقت باید افتخار هم کرد که هندوانه زیر بغلمان می‌گذارند و عنوان نویسنده و غیره هم در این مملکت به آدم می‌دهند! اگر حوصله داشتم و رغبت می‌کردم که مزخرفی بنویسم آنوقت بهشان حالی می‌کردم و نسلشان را حسابی به گُه می‌کشیدم. عجالتاً که دست دزدها و مادرقحبه‌ها خوب مسخره شده‌ایم. اینهم مثل باقی دیگرش!
قرار شد جرجانی مجلات بانک ملی را از تاریخ مهر 24 از دکتر صبا بگیرد. اگر نشد من از راه دیگر به دست خواهم آورد.
در کاغذ قبل عقیدة خودم را مفصلاً راجع به توده‌ایها و جریانات نوشته‌بودم. نمی‌دانم رسیده‌است یا نه؟ فقط شدت کثافتکاری دموکراتهاست که خیانت توده‌ایها را تحت‌الشعاع گذاشته.
بالاخره انتخابات تهران به نفع دموکراتها تمام شد و باقی جاها هم به دستور آنها در جریان است. از تمام اتفاقات اینجا و خارج از اینجا بیزارم و حتی روزنامه‌ها را هم نگاه نمی‌کنم. گویا فردید مشغول اقداماتی است برای اینکه به اروپا بیاید. مدتی است که از جرگة ما سخت پرهیز می‌کند. برای تکمیل نمونة ایرانیها در اروپا بد نیست. راستی، سه چهار ماه قبل شخصی سویسی به نام de Menasce [دمناش] کاغذی برایم نوشت و چند جلد کتاب خواست که با احترام برایش فرستادم و کتابی [را] که از زبان پهلوی ترجمه و چاپ کرده‌بود از او خواستم. دیگر محلی نگذاشت. چون آن کتاب را من سابقاً ترجمه و چاپ کرده‌بودم می‌خواستم آنرا بخوانم ببینم از چه قرار است. اگر آشنایی، کسی در سویس دارید از او این کتاب را بخواهید و برایم بفرستید. عنوان کتاب از اینقرار است:
Skand gumanik vicar ,trad. par P.J.de Menasce, O.P. 1945
آدرس این شخص از اینقرار است:
P.J.de Menasce
Professeur a I'Universite' de Fribourg
Albertimuns - Suisse
آدرس کتابخانه را نمی‌دانم و گمان نمی‌کنم در فرانسه پیدا بشود مگر در کتابخانه‌های Orientaliste [شرق شناسی] مثل Gueuthner [گوتنر]، Maisonneuve [مزون نو] و غیره. حالا پیدا هم نشد اهمیتی ندارد اما مردک حقه‌باز بود. ممکن بود که از جمال‌زاده بخواهم اما در اثر جنگ، نامه نگاری ما قطع شده و هیچ مایل نیستم دوباره باب مکاتبه میانمان باز بشود.
بچه‌ها صحیح و سالمند. به هویداها از قول من سلام برسانید.
قربانت
امضاء


بايگانی وبلاگ