۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (6)



*
6
*

46 ژوئن 28 [7 تیر 1325]

یا حق
راجع به آن موضوعی که در کاغذ قبلی نوشته‌بودم تحقیقات بیشتری شد گویا قضیه مربوط به یک سفتة تجارتی در وجه سرکار بوده و طرف از غیاب سرکار استفاده کرده و ادعای جعل سند نموده و بعد به اخوی بزرگتان، آقای سرهنگ مراجعه شده. به طوری که آقای جرجانی اظهار داشتند موضوع قابل ذکر نیست.
اخیراً به توسط دکتر بدیع کاغذی به انضمام چند کتاب از طرف آقای هویدا رسید. از کتابهای مرحمتی بسیار متشکرم ولی در کاغذشان به دو مطلب اشاره کرده‌بودند یکی موضوع دعوت من به پاریس برای یکی دو ماه و دیگری شرکت در گفتار فارسی رادیو پاریس. ازین حسن نظر بسیار متشکرم اما متأسفانه حوصلة هیچکدام را ندارم. از مسافرت رسمی و نطق و اینجور چیزها عقم می‌نشیند و نمی‌خواهم article پروپاگاند [کالای تبلیغاتی] بشوم. اگرچه دو سه روز است که این بلا به سرم آمده: لابد اطلاع دارید که انجمن فرهنگی ایران و شوروی، کنگرة شعرا و نویسندگان درست کرده و دو سه روز است که در آنجا حاضر می‌شوم. مخصوصاً دیروز به قدری بغل گوشم شعر خواندند که هنوز سرم گیج می‌رود. شعر فارسی هم مثل موزیکش نمی‌دانم چه اثر خسته کننده‌ای در من می‌گذارد چون حس می‌کنم که physiologiquement [از نظر جسمی] ناخوشم کرده‌است.
قبل از کنگره در دعوتی که در انجمن وُکس شده‌بود با آقای رهنما برخورد کردم. خیلی اظهار لطف فرمودند از قراری که اظهار داشتند به همین زودی مراجعت خواهند کرد و ضمناً گفتند که خیال دارند در Cite' Universitaire [کوی دانشجویان دانشگاه] کوشکی برای ایران بسازند و بنده را مأمور کردند در اینجا برای عملی کردن منظور ایشان سینه بزنم و انرژی صرف بکنم ــ علتش را ندانستم.
از کتابهای مرحمتی، آقای جرجانی تا حال هفت جلد آن را مرحمت کردند:
Tarendole - Les bouches inutiles - Maison hante'e - Shanghai - Des souris et des hommes - Passe muraille - Tropique du cancer
گفتند مجلة Pense'e رسیده‌است البته آنرا به انجمن فرهنگی خواهم داد و همانطور که دستور داده‌بودید مخارجش را به بانک می‌گذارم. ممکن است مستقیماً برای آنجا بفرستند. مجلة France-URSS را برای آقای کشاورز فرستاده بودید. ایشان حدس می‌زدند که یا شما و یا قوم و خویش خودشان که اسمش را نمی‌دانم و اخیراً به فرانسه آمده فرستاده باشد. در اینصورت آبونه شدن مجلة اخیر دیگر مورد ندارد.
در مجلة Temps Nouveaux [زمان نو] شمارة (11) حملة شدیدی به Vercor [ورکور] شده بود، لابد خوانده‌اید.
مطلبی که می‌خواستم بنویسم این بود که آقای دکتر عقیلی اخیراً امتیاز روزنامة هفتگی به نام چاووش را گرفته‌است و تصمیم دارد چیزی شبیه 'Canard enchaine [کانار آن‌شنه] در تهران منتشر بکند. برای اینکار محتاج همکاران و اسناد زیادی می‌باشد. مخصوصاً تقاضا دارد که اگر ممکن است با ایشان همکاری بکنید به هر اسمی که می‌خواهید و اگر ممکن باشد روزنامه‌های شوخی و از اینجور چیزها برایش بفرستید.
دکتر رضوی هنوز نیامده‌است. نمی‌دانم با دله دزدی و یا گدایی و یا چه وسیلة نامشروع دیگری در آنجا ادامه به زندگی می‌دهد. بچه‌ها سلامتند و دعا می‌رسانند.
زیاده قربانت
امضاء

_______________________________

(از توضیحات کتاب)

وُکس: نام "انجمن فرهنگی ایران و شوروی"
آقای کشاورز: احتمالاً مقصود کریم کشاورز است که در آن زمان در انجمن فرهنگی ایران و شوروی کار می‌کرد.
کانار آن‌شنه: هفته نامة طنز نویس و فکاهی پرداز سیاسی معروف فرانسه (تأسیس 1915).

_______________________________

اگر نقصی در نوشتار و رسم‌الخط واژه‌های فرانسوی هست علت حقیر و نداشتن حروف فرانسه بر صفحه کلید و رایانه است. (روزبهان)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (5)



*
5

*

7 ژوئن 46 [17 خرداد 1325]

یا حق
کاغذ مفصلی که به تاریخ 28 مه [7 خرداد] بود دیروز رسید. چون ممکن است که پس فردا پست فرانسه حرکت کند اینست که اجمالاً به بعضی سؤالات آن جواب می‌دهم تا فرصت از دست نرود و مطالب دیگری هست که محتاج به تحقیق است. اتفاقاً دو سه روز پیش جرجانی را دیدم که مقداری کاغذ از سرکار داشت و می‌گفت روز بعدش باید مقداری امانت از پستخانه تحویل بگیرد. همچنین کتاب Noces [عروس] آقای Camus را هم به بنده مرحمت فرمودند. کاغذ اخیرتان دو روز بعد به من رسید. به هر حال مطلبی که هیچ معلوم نیست صحت داشته‌باشد و من افواهاً از رحمت الهی شنیدم اینست که به طور سربسته به من اظهار داشت که شخص نسبتاً مطمئنی به او گفته‌بود در عدلیه برایتان مشغول دوسیه سازی هستند و خیال تعقیبتان را دارند. من الهی را مأمور کردم که جزئیات را تحقیق بکند اما متأسفانه دو سه روز است که او را ندیده‌ام یعنی به کافه نیامده اما موضوع را به جرجانی گفتم، قرار شد که ایشان هم تحقیقات لازم را بکند و هر وقت من اطلاعی به دست آوردم فوراً به او اطلاع بدهم. به نظر من این حرف کاملاً مضحک و بی اساس بود اما جرجانی گفت که ممکن است از راه بدجنسی مثلاً یک محاکمة عقب افتاده و یا موضوعی را پیرهن عثمان بکنند. در هر صورت به محض اینکه اطلاعی به دست آمد فوراً خبر خواهم داد که قضیه از چه قرار بوده*. چنانکه از کاغذهایتان به دست می‌آید به 'susceptibilite [حساسیت] سختی دچار هستید. امیدوارم این مطلب بر شدت آن نیفزاید. البته در همین چند روزه موضوع روشن خواهد شد. از اینکه مخلص را به خطة اروپا دعوت کرده‌اید بسیار متشکرم اما عجالتاً نه شوق و نه وسیلة این اقدام را در خودم نمی‌بینم و نه خیلی چیزهای دیگر را که شرحش مورد ندارد. به قول سعدی برای زناشوئی باید مردی را آزمود.
راجع به روزنامه و مجلات با تفضلی صحبت کردم او اظهار داشت که مرتباً روزنامه‌ها را به ذبیح می‌دهد حالا او چرا نمی‌رساند یا تنبلی می‌کند علتش را نمی‌دانم. مدتهاست که خودش را ندیده‌ام اما به توسط برادرش برای او پیغام فرستادم. فریدون فروردین هم گویا روزنامة رهبر و بشر را برایتان فرستاده یعنی خودش می‌گفت و قرار شد تقاضایی که راجع به سینما دارد خودش بنویسد. اما در خصوص مقاله، گمان می‌کنم که اگر مقالات مسلسلی باشد ممکن است جداگانه و یا به شکل یک collection [مجموعه] چاپ کرد. ازین گذشته روزنامة بشر به مدیریت دکتر کیانوری و به اسم دانشگاه نسبتاً روزنامة (البته با تمایل چپ) مناسبی است اگر مقالاتی برایش بفرستید کلاهش را به هوا خواهد انداخت.
اما اینکه از شایعات نسبت "عنعناتی" نتایج آنقدر پر دامنه گرفته‌بودید به نظر من صحیح نیست چون این حرف را در همان روزهای اول مسافرتتان زدند و بعد هم فراموش شد. اگر جواب کاغذتان را دکتر حکمت یا صبحی نداده‌اند اولی از کون گشادی و دومی از گیجی و سرگرمی فراوان است.
اینکه اظهار تمایل به بازگشت کرده‌بودید من البته از جزئیات وضعیتتان اطلاع ندارم اما اگر فرصتی به دست بیاید و کاری پیدا بشود گمان می‌کنم مناسبتر از اینجا باشد. اگر مقصود خدمت به جامعه و مشغولیات است تصور می‌کنم وسایل در آنجا بیشتر و مؤثرتر باشد مثلاً باز کردن rubrique [ستون] گمنام در یکی از روزنامه‌های فرانسه، ترجمه و یا چاپ مقالات مستقل و غیره.
یکی دو روزنامة جدید فرانسه را دیدم و نتیجة انتخابات آنجا هم حقیقتاً یک شاهکار بود. وقتی آدم این گُه کاریها را از ملت متمدن فرانسه ببیند صد رحمت به ملت گندیدة ایران می‌فرستد که باز تکان و هیجانی پیدا کرده. یکی نیست از آنها بپرسد آیا کاردینالها و پاپ، فرانسه را نجات دادند که حالا اینطور ملت را خر کردند یا عوامل دیگری در بین بود.
از موضوع آذربایجان پرسیده‌بودید گمان می‌کنم دو عامل دارد یکی سیاست بین‌المللی و دیگری سیاست داخلی که مربوط به ایران می‌شود. ابتدای این جنبش با تحریک غرور ملی (ترک) و تا حدی ضد فارس شروع شد ولی در اساس منظور اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را داشت و ضمناً با سیاست خارجی مصر و اندونزی و یونان مربوط می‌شد اما بعد از تغییر کابینه همین که خواستند از در مسالمت‌آمیز با آنها در آیند صورت دیگری به خود گرفت یعنی جنبش آذربایجان یک جنبش ایرانی و ملی معرفی شد که در حقیقت به نفع تمام ایران تمام می‌شد. در اینجا با منافع جنوب تماس پیدا می‌کرد در موقعی که پیشه‌وری نه به عنوان نخستین رئیس جمهور بلکه فقط به نمایندگی آذربایجان با عده‌ای از قبیل دکتر جهانشاهلو و ابراهیمی و غیره به تهران برای مذاکرات آمدند گویا سر دو موضوع مهم مذاکرات عقیم ماند: تقسیم اراضی و به هم زدن قشون داخلی آذربایجان که به علت دسیسة جنوبیها و مخالفت شاه به جایی نرسید. در همان موقع مذاکره به دستور شاه، ارتش شاهنشاهی به کردستان حمله کرد. از طرف دیگر آقای علاء نوکر شاه، برای وطنش به چُسناله افتاد و بعد هم تحریکات دیگر. ولی مطلبی که مسلم است دولت شوروی با داشتن آن منافع و با آن جنگی که کرد نمی‌آید خودش را بدنام بکند که آذربایجان ما را بخورد. از طرف دیگر بعد از جنگ اگر قرار است که در اینجا تغییر پیدا بشود موضوع آذربایجان وسیلة بسیار مؤثری است و اگر اصلاحاتی که آنجا شده در تمام ایران بشود به نفع این ملت خواهد بود. هنوز موضوع کشمکش به نتیجة قطعی نرسیده.
تمبر پست را بعد خواهم فرستاد. اینکه نوشته‌بودید "راه آزادی" را خریده‌اید خیلی تعجب کردم چون مخصوصاً نوشته‌بودم که آنرا خوانده‌ام تا این ناپرهیزی را نکنید.
کتاب Dos Passos [دوس پاسوس] هویدا رسید. بسیار متشکرم. کتاب قیمتهای عجیب پیدا کرده پشت پاکت 55 فرانک تمبر داشت. من از مظنة فرانک نمی‌توانم سر در بیاورم. مجلات فرانسه گاهی به دستم می‌رسد به توسط Ladune [لادون] اما نامرتب.
فرستادن لیست کتابها مشکل است چون همه‌اش را پخش و پلا کرده‌ام. بعد تهیه می‌کنم. دکتر رضوی در آنجا چه می‌کند؟ موجود عجیبی است! از کجا پول در می‌آورد؟

زیاده قربانت
امضاء
---------

* موضوع بالا را بیخود نوشتم می‌دانم که اسباب فکر و خیالات خواهد شد. بهتر بود که بعد از تحقیق نوشته می‌شد.

_______________

"عنعناتی"، لقبی بود که به کنایه و طنز به هواداران سید ضیاءالدین طباطبائی داده می‌شد. او که در سالهای سلطنت رضا شاه در تبعید در خارج از کشور به سر می‌برد در شهریور 1322 از فلسطین به ایران بازگشت و در انتخابات مجلس چهاردهم به وکالت انتخاب شد و در این مجلس رهبری اکثریت را داشت. او که حزبی به نام "ارادة ملی" تشکیل داده‌بود و کتابی جزوه مانند هم نوشته‌بود با عنوان "شعائر ملی" که در آن از "عنعنات ملی" (سنتهای ملی) سخن می‌گفت. آن اصطلاح، این چنین ریشه گرفته‌بود.(از توضیحات کتاب)





۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

صادق هدایت - هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (4)



*
4

*
8 مه 46 [18 اردیبهشت 1325]

یا حق
اولا معذرت می‌خواهم که چون قلم خودنویس را گم کرده‌ام و با قلم معمولی عادت ندارم کارم مشکل شده. کاغذی که از گار Saint-Lazare [سن لازار] فرستاده‌بودید به تهران رسید. یاد هتل Terminus [ترمینوس] افتادم که در همانجاست و چندین بار به دیدن شخصی در همان هتل رفته‌بودم. یادش به خیر!!
اتفاقاً امروز صبح به ملاقات جرجانی رفتم و با هم به پستخانه رفتیم و ده بستة کوچک به آدرستان فرستاد و بعد هم شورای سردبیران مجلة سخن بود. آقایان دکتر مهدوی و فردید هم حضور داشتند و ذکر خیر سرکار شد.
اینکه خیال دارید برای روزنامه مقاله بفرستید، من صلاح نمی‌دانم. سبک است و به علاوه عقاید آنها در هر چند روز خیلی عوض می‌شود. مقصود ... و همان روزنامه‌ای است که با رئیسش ملاقات کرده‌اید. روزنامه‌های حزبی هم که نمی‌دانم خودتان مایل هستید در آنها چیزی بنویسید یا نه؟ در صورتی که مجلة سخن هنوز سیاه بخت است ممکن است به مجلات دیگر از قبیل یادگار بفرستید. به هر حال خود دانید.
تا اینجا رسیده‌بودم که کاغذ دیگری دوباره از سرکار رسید.
این قلم و دوات کلافه‌ام کرد. این کاغذ مال 25 آوریل [5 اردیبهشت] و در سه صفحه بود. از دعوتی که کرده‌بودید خیلی متشکرم ولیکن تحولات عجیبی در من رخ داده. نه تنها هیچ جور علاقة بخصوصی در خودم حس نمی‌کنم، آن کنجکاوی سابق از سرم افتاده بلکه میل مسافرت که سابقاً در من خیلی شدید بود حالا دیگر کشته شده و یا در اثر دقت دقیق در احوال اقتصادی و اجتماعی و سن و سال ووووو ... از صرافت این illusion [توهم] افتاده‌ام. روزها را یکی پس از دیگری با سلام و صلوات به خاک می‌سپریم و از گذشتن آن هم افسوس نداریم. همه چیز این مملکت مال آدمهای بخصوصی است. کیف، لذت، گردش و همه چیز. نصیب ما این میان، گند و کثافت و مسئولیت شد. مسئولیتش دیگر خیلی مضحک است!! آنهای دیگر مسئولیت اتومبیل سواری و قمار و هرزگی دارند.
اینها همه گلة مادر قاسمی است. پاتوق شبهایمان La mascotte است؛ خلوت است و آدم اداهای ایرانی کمتر می‌بیند.
جای شما خالی چند روز پیش به شهریار رفتم و شب در منزل یکی از رعیتها خوابیدم. گمان نمی‌کنم که هیچ جای دنیا وضعیت میهن ششهزار ساله را داشته‌باشد. تراخم، سل، مالاریا، کثافت، شکنجه‌های قرون وسطائی، نفاق حکمفرما است. اینجائی که بودم ملک آقای ... آزادی طلب بود. شرحش خیلی مفصل است ...
...........................
مطلبی که مهم است همان وقت که به مسافرت رفتید، اتفاقاً از طرف همین روزنامه‌های خودمان شهرت دادند که شما با سید ضیائیها ساخت و پاخت کردید. این مطلب را هم علتش را نفهمیدم اما مدتی است که دیگر چیزی نمی‌گویند. حالا می‌خواهید با این روزنامه‌ها همکاری بکنید؟
در صورتی که خانلر خان از کار خود پشیمان است و حالا شخص او به درک، بالای مجلة سخن کسی نتوانسته حرفی در بیاورد و در هر صورت مطمئنتر است و سنگینتر. بعد هم روزنامه‌های دیگری مثل بشر ، برای دانشجویان دانشگاه چاپ می‌شود که نسبتاً بد نیست. اگر مقالة مناسب بفرستید کلاهش را به هوا خواهد انداخت.
کتاب Fabrique d'absolu [کارخانة مطلق سازی] کارل چاپک را که خیلی انترسان بود به قائمیان دادم که اگر بتواند ترجمه کند.
مفتاح و برادر کوچک هویدا هم گویا عنقریب به بلژیک خواهند رفت. دیگر خیلی انرژی صرف شد.
قربانت
امضاء

[در حاشیه]

* 27 آوریل
** مهدوی خیال دارد به سوئیس برود. شمارة دوم سخن هنوز از چاپ در نیامده.
*** آقای فریدون فروردین مأمور فرستادن یکی دو روزنامه شده‌است و تقاضای عاجزانه دارند: تحقیق بفرمائید که در فرانسه 'Double [دوبله] کردن فیلم از چه قرار است و شرایطش چیست؟

_____________________________________

(از توضیحات ناصر پاکدامن:)
در تنظیم و تدوین این مجموعه یکی دو اصل ساده مبنای کار قرار گرفته است:
ــ نه کلمه‌ای بر نامه‌ها اضافه شود و نه کلمه‌ای از آنها حذف شود. پس این مجموعه دربر گیرندة متن کامل و بی کم و زیاد نامه‌های هدایت است به دوست خود، حسن شهید نورائی. البته واضح است که این اصل را نتوانستیم در مورد نامة 4 که اصل آن در دست ما نیست به کار بندیم.
این نامه نخست همراه مصاحبة مفصلی با دکتر خانلری در بارة هدایت، در هفته نامة سپید و سیاه به چاپ رسیده‌است (سپید و سیاه، 729، 1346/6/24 ص. 17-16 ). در اینجا این نامه از هفته نامة سپید و سیاه نقل شده‌ و توضیحات هدایت به صورت زیرنویس در پایان نامه آورده شده‌است.

.




۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (3)




*
3
*
15 مارس 46 [24 اسفند 1324]

یا حق
کاغذها و کتابهایی که تاکنون صورت داده‌بودید همگی رسیده‌است. بستة اخیر که محتوی چند جلد کتاب و مجله و روزنامه، و کراوات و فندک بود و به توسط دکتر صدیقی فرستاده‌بودید همه صحیح و سالم رسید. باز هم از دور ما را خجالت می‌دهید و راستی نمی‌دانم به چه زبان تشکر بکنم. تا حالا مقداری از این کتابها را کفلمه کرده‌ام و از لحاظ خود گذرانیدم. فقط سه چهار جلد آنرا سابق خوانده‌بودم مانند Ce'line [سلین] و Etranger [بیگانه]، Camus [کامو] که دکتر رضوی برایم فرستاده‌بود و غیره که در کتابخانة سلطنتی خودم ضبط کردم. با این حساب شوخی شوخی دارم صاحب یک کتابخانه می‌شوم ولی در عوض چند جلد کتاب بود که خیلی مایل بودم بخوانم و خوشبختانه جزو این کتابها بود. تمام آثار Camus [کامو] را خواندم. Caligula [کالیگولا] خیلی انترسان بود. سر پیری ما را باز به مطالعه وادار کردید!
دعوای دینی موریاک و 'Herve [هروه] در روزنامة آکسیون خیلی جالب توجه بود. به این وسیله دارم کم‌کم به معلومات و کشمکشهای بلاد خاج‌پرستان آشنا می‌شوم. در اینجا چیز قابل توجهی چاپ نشده که بفرستم، و یا من خبر ندارم، لابد خودتان در جریان هستید. اگر کتاب و یا چیز بخصوصی را در نظر دارید از شما به یک اشاره و از ما به سر دویدن.
در کاغذتان نوشته‌بودید که 8 مارس به پاریس حرکت خواهید کرد. از آقای جرجانی پرسیدم، گفتند آدرس همان آدرس قاهره است.خیال دارم شب عید را به مازندران بروم. لذا به توسط این کاغذ تبریکات صمیمانة خود را به مناسبت سال جدید تقدیم می‌دارم.
از لحن کاغذهایتان اینطور معلوم می‌شود که امید پا به جایی برای ماندن در آن صفحات ندارید. من از جزئیات خبر ندارم اما حیف است حالا که به اروپا می‌روید زود مراجعت بکنید. اقلاً یک سیر و سیاحتی باید کرد. البته تا آنجا که مقدور باشد.
از اوضاع اینجا خواسته‌باشید هیچ چیز قابل توجهی نیست و همان جریان سابق ادامه دارد فقط چند روز پیش اتفاق عجیبی افتاد که شاید در روزنامه‌های تهران خوانده‌باشید و آن هم کشتن کسروی در قلب وزارت دادگستری بود که به طرز عجیبی صورت گرفت و پیداست که گروه زیادی در این کار دست به یکی بوده‌اند (شهرت داشت که انجمن مسلمین پنجاه هزار تومان برای این کار تخصیص داده‌بوده). به طور خلاصه از این قرار است که کسروی با معاون خود، حدادپور، در مقابل مستنطق مشغول دفاع از خود بوده که دو نفر نظامی وارد می‌شوند و گلوله‌ای به گردن او می‌زنند. گویا معاون کسروی، برای دفاع، دو تیر یکی را به دست و دیگری را به پای هر یک از قاتلین می‌زند (جریان درست معلوم نیست چون در روزنامه‌ها آنچه راجع به قاتلها نوشته‌اند که آزادانه خارج می‌شوند و فریاد الله‌اکبر می‌کشند و درشگه می‌گیرند و به مریضخانه می‌روند بسیار گنگ و مشکوک به نظر می‌رسد). چیزی که حقیقت دارد مستنطق کسروی ظاهراً غش می‌کند و قاتلین بعد از آنکه کسروی و معاونش را با گلوله می‌کشند گویا فرصت زیادی داشته‌اند و با کمال فراغت بال مقدار زیادی زخم کارد به آنها می‌زنند (از ترس اینکه مبادا پیغمبر دوباره زنده بشود) و بعد هم با نهایت وقاحت از جلو عدة زیادی می‌گذرند و کُراوغلی می‌خوانند و بعد به طور بسیار مشکوکی گرفتار می‌شوند. این هم ماستمالی خواهد شد. یکی از لحاظ قضایی و دیگر به علت آنکه مقتول را می‌شناختید اشاره کردم ولی آنهم همانقدر عجیب است که باقیش، فقط یک geste symbolique [ژست/حرکت نمادین] در این جریان وجود دارد و نشان می‌دهد که در مملکت شاهنشاهی هیچکس از جان خودش در امان نیست، حتی در مخ بنگاه دادگستری!
از اوضاع رفقا خواسته‌باشید به همان حال سابق است: اجتماع در کافة فردوس و آخر شب گریزی به ماسکوت. بعد هم همان حرفها و شوخیها تکرار می‌شود. فقط امروز اهری به عنوان معاون به شعبة بانک شیراز رفت. مجلة سخن معلوم نیست که بتواند سال آینده در دنیای ادب اینجا عرض اندام بکند و اگر هم بتواند خیلی نامرتب خواهد بود.
نمی‌دانم از خواندن کاغذهای بی سر و ته من چه فکر خواهید کرد شاید تصور کنید که می‌خواهم عادت کاغذ نویسی را از سرتان بیندازم. دیگر مثل اینست که چنته خالی شده.
زیاده قربانت
امضاء

_________________________________
هفته نامة "آکسیون" از انتشارات حزب کمونیست فرانسه بود که به سردبیری پیر هروه منتشر می‌شد و بیشتر به بحثهای فرهنگی و سیاسی می‌پرداخت.

.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (2)



***

در نوشتة پیش دو چیز را فراموش کردم عنوان کنم: نخست اینکه پیشگفتارِ خواندنی این کتاب را "بهزاد نوئل شهیدنورائی"، فرزند حسن شهیدنورائی نگاشته‌است که در آینده این پیشگفتار را نیز اینجا خواهم آورد. در حال حاضر تصور می‌کنم متن خود نامه‌ها بایسته‌ترند. و دیگر اینکه این کتاب با مقدمه، توضیحات و به همت "ناصر پاکدامن" گردآوری شده‌است. همتش مشکور.

***
2
ـــــــ
تهران، 19 فوریه 46 [30 بهمن 1324]
یا هو
هنوز چند دقیقه مانده تا موقع کافه برسد. مثل آدمی که بخواهد روی میز اتاق دکتر متخصص امراض مقاربتی بنشیند بالأخره نشستم، یعنی پشت میز، و قلمم را به کاغذ آشنا کردم.
کاغذ اخیرتان را با تکه‌های روزنامه راجع به Kafka [کافکا] جرجانی رساند.
هیچ منتظر نبودم که مسافرتتان تا این اندازه به شما ناگوار بگذرد. گمان می‌کنم بیشتر تقصیر خودتان است. حقش این بود که با اهل و عیال یکسره به فرانسه می‌رفتید آن وقت کمتر شانس گم شدن چمدانها بود و شاید بیشتر شانس داشتید که تر و چسب کاری زیر سر بگذارید. شنیدم سپهبدی هم در پاریس دست خودش را بند کرده.
به هر حال من از جریان دنیای دون و دسته‌بندیها خیلی دورم، حتی از شهر تهران هم دورتر شدم، به این معنی که مدتی است میان صحرا، در زیر سایة سفارت آمریکا منزل کردیم. محل بسیار کثیف‌تر و مضحک‌تر از سابق که دیده‌بودید. از همه چیز اتاقم عصبانی هستم و عقم می‌نشیند اینست که بیشتر اوقات را در کافه به سر می‌برم. راستی امروز اخوی سرکار که مریض بود بعد از نه ماه ناخوشی به همان کافه فردوس آمد و گویا کلیه‌اش را عمل کرده و حالا خوب شده‌است. قرار شد کاغذی برایتان بنویسد تا رفع تشویش بشود.
یک جلد کتاب چاپ کانادا که از بیروت فرستاده‌بودید رسید. نویسنده نعوظ مذهبی‌اش گل کرده‌بود و همه جا عقیدة شخصی خود را به خواننده اماله می‌کند. رویهمرفته بشر موجود احمق بیچاره‌ای است. مثل اینکه این‌طور بوده و خواهد بود.
گویا کاغذ یا کتابی توسط دکتر امینی برایم فرستاده‌اید که هنوز نرسیده و از برادرم جویای آدرس من شده‌بود. اگر قسمت باشد می‌رسد. کتاب خواندن هم مثل همه چیز دیگر در این ملک لوس و بی‌معنی شده. فقط دقیقه‌ها را سر انگشت می‌شماریم تا چند تا گیلاس بالا بریزیم و با کابوس شب در آغوش بشویم. آدم هی چین و چروک جسمی و معنوی می‌خورد و هی توی لجن پائین‌تر می‌رود. شاید هم اینطور بهتر است البته نه دیگران ...
باری، از قول من قوزیه خانم را وشگان بگیرید و ملک فاروق خان را قلقلک بدهید.
زیاده قربانت
امضا
__________________________________________

قوزیه خانم، نام هدایت است برای فوزیه، خواهر ملک فاروق، خدیو مصر، که نخستین همسر محمدرضا شاه پهلوی بود. (از توضیحات کتاب)
__________________________________________

واژة "نعوظ" که در این نامه به‌کار رفته، در دست‌نوشتة خود هدایت "نعوذ" بوده‌است که به زعم این حقیر و با توجه به طنز خاص و بی‌مثال هدایت خصوصاً در موضوعات مذهبی، نمی‌توانسته غلط املایی باشد. اما ناصر پاکدامن آن را در متن کتاب به "نعوظ" تبدیل کرده و در توضیحات آورده که در اصل نامه، "نعوذ" بوده‌است. (روزبهان)






۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهید‌نورائی

.
کتاب "هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی" ، تاکنون ـ تا جایی که من می‌دانم ـ دو بار توسط نشر کتاب چشم‌انداز و در تیراژی بسیار محدود، در پاریس به چاپ رسیده‌است: بهار و زمستان 1379. این محدودیت و نیز ممنوعیت چاپ این کتاب در ایران سبب شده و می‌شود که بسیاری از علاقمندان به آثار ادبی، از دسترسی به این گنجینه محروم بمانند. تلاش من اینجا بر این است که این نامه‌ها را به ترتیب،هر از چند گاهی به این صفحة مجازی بسپارم تا شاید افراد بیشتری به آن دسترسی یابند. مرجع من چاپ دوم این کتاب است.
در متن نامه‌ها اسامی و آورده‌های میان دو قلاب از ناصر پاکدامن است
*
از "مقدمه"
در نظر بسیاری نامه‌های هدایت به شهیدنورائی را باید از جمله نوشته‌های مهم او دانست. متنهائی با ارزش ادبی مسلم. در 1358 که صحبت از فراهم آوردن مطالبی برای اختصاص "شمارة ویژة" نشریه‌ای به صادق هدایت بود، غلامحسین ساعدی قول می‌داد که دربارة این نامه‌ها بنویسد که در نظرش ارزش آثار بزرگ هدایت را داشت. (محمدعلی) کاتوزیان هم بر قدر و ارج ادبی اعلا و والای نامه‌ها تکیه می‌کند که "برخی از بهترین نمونه‌های نثر" هدایت را در بر دارند. می‌بایست بر صحت این داوری مهر تأیید گذاشت که در این نامه‌ها با نوشته‌های کسی روبرو هستیم که در به کار بردن کلمات و پرداختن اندیشه‌ها و بیان کردن تأثرات و تألمات راه و شیوة خود را دارد. سبک هدایت در این نامه‌ها بهتر و یکدست‌تر از هر جای دیگر به چشم می‌خورد. در اینجا قلم هدایت در مرز زبان محاوره و زبان کتابت به شرح احوالات می‌پردازد و در جملاتی کوتاه و به سبکی ساده از آنچه بر او و در برابر او می‌گذرد می‌نویسد. این سخن نادرست نیست که برخی از بهترین و پخته‌ترین نمونه‌های نثر هدایت را در این نامه‌ها می‌توان یافت همچنانکه اوجهائی از طنز تلخ او را و رنج شکنجه‌آمیز هستی او را.


.



1

.

تهران، 7 ژانویه 46 [17 دی 1324]

یا حق
اول تا یادم نرفته تبریک سال نو را بگویم. امیدوارم سالیان دراز در عیش و عشرت زیر سایة انبیا و اولیا و شهیدان دشت کربلا مقضی‌المرام باشید همین. اما کاغذهایی که از راه و نیمه‌راه فرستاده‌بودید رسید و همچنین کتابهای جفت و تاقی که نثار این حقیر کرده‌بودید به غیر از یکی که توسط موجودی از بیروت فرستاده‌بودید همگی واصل شد، و راستی نمی‌دانم به پاس این مرحمت به چه زبانی تشکر بکنم فقط جای خوشبختی است که به حال سگم آشنا هستید و می‌دانید که نوشتن کاغذ برایم بلای عظیمی شده و اگر در جواب یا تشکر قصوری بشود عمدی نیست. مثلی است معروف که یک جو از عقلت کم کن و هر چه خواهی کن.

باری، جای شما خالی، به طور غلط انداز به همراهی آقایان دکتر سیاسی و دکتر کشاورز از طرف انجمن فرهنگی برای 15 روز به مناسبت جشن 25 سالة دانشگاه تاشکند دعوت به آن صفحات شدیم. منهم دعوت را اجابت کردم و حالا دو هفته می‌گذرد که از مسافرت برگشته‌ام. برای اشخاص کنجکاو و پر از انرژی چیزهای دیدنی و مقایسه کردنی بسیار داشت و آئینة عبرت به شمار می‌رفت که در مدت 25 سال کم و بیش یک ملت عقب مانده در تمام شئونات فرهنگی و اجتماعی چه ترقیاتی کرده‌بود. رویهمرفته بسیار خوش گذشت اما چه فایده که به مصداق مثل "شیخ حسن کشکت را بساب" وقتی که از خواب پریدم باز جلو تغار کشک خودم را دیدم.
در مشهد خدمت اخوی بزرگتان رسیدم. خیلی اظهار مرحمت کردند. از اوضاع تهران خواسته‌باشید به عادت معمول می‌گذرد. همان کافه فردوس بی‌پیر، همان قیافه‌ها، همان شوخیها و آخر شب هم در La Mascotte می‌گذرد. این هم قسمت ما بود و در عالم ذر برایمان نوشته‌بودند. تقریباً یک جور محکومیت مادام‌العمر به اعمال شاقه است و مضحک اینجاست که به آن عادت هم کرده‌ام و هرجور تغییری به نظرم احمقانه و دشوار می‌آید.
L'Etranger [بیگانه]، کتاب Camus [کامو] را دکتر رضوی برایم فرستاد. به خوبی Sartre [سارتر] نیست. یکی دو کتاب هم راجع به سارتر، هویدا فرستاد که انتقاد او بود. کتاب Varouna [وارونا] چنگی به دل نمی‌زد. بیش از اینها از Green [گرین] انتظار داشتم. کتابهای دیگر را هنوز فرصت خواندنش را نکرده‌ام. مثل ملا نصرالدین که غربیل را تُک چوب می‌گردانید، بند تنبانش باز شد و می‌گفت: کو فرصت؟
حالا که صحبت از کتاب شد من هم یک جلد از کتاب "حاجی آقا" که اخیراً به حلیة طبع آراسته شده، به اورشلیم فرستادم اما از ترس اینکه اشکالی در پیش بیاید پشتش تقدیم نامچه ننوشتم. از وقتی که شما رفته‌اید دیگر به Ritz [ریتس] نرفته‌ایم. یکی دو مهمانخانة دیگر هم باز شده، اما یک شب باید زهر مسافرت شما را دسته جمعی در ریتس بگیریم. به هر حال، بچه مچه‌ها همه سالمند و سلام می‌رسانند.
نمی‌دانم خبر دارید یا نه که بیش از یک ماه می‌گذرد که تهرانچی مرد. مرض کار خودش را کرد. دیروز هاشمی را دیدم و گفت که جزئی مخارجی موفق شده برایتان وصول بکند. آقای جرجانی را هم اغلب ملاقات می‌کنم و آقای ذبیح هم در وفاداری خود باقی است. زیاده ایام به کام باد
قربانت
امضا

.

بايگانی وبلاگ