*
23
*
2 یا 3 آوریل 47 [چهارشنبه 12 یا پنجشنبه 13 فروردین 1326]
یا حق
با پست قبلی یک کاغذ از فریدون هویدا و یک کاغذ از سرکار داشتم. پریشب جرجانی را ملاقات کردم یک کاغذ هم او به من داد. کتاب Beauvoir [بووار] که فریدون توسط سنندجی برایم فرستادهبود رسیده و آنرا خواندم. چنگی به دل نمیزد مثل اینست که existantia لیسم هم دارد 'de'mode میشود [از مد میافتد].
از قراریکه فریدون نوشته بود معلوم میشود که شبها عادت کرده دمی به خمره بزند. این خودش پیشرفت قابل ملاحظهای است.
تمبرهائی که خواسته بودید در جوف پاکت میفرستم.
از مفتاح کاغذی داشتم. بر خلاف سابق اظهار نگرانی کرده بود. طبیعی است که با بی پولی در هیچ جهنمدرهای به آدم خوش نمیگذرد چه برسد در اروپا!
از جمالزاده پرسیده بودید. نمیدانم از آبادان برگشته یا نه. در هر صورت هنوز از ایشان ملاقات نکردهام شاید هم به اروپا برگشته باشد.
نمیدانم باز هم حکایت دکترx و یا y است ولیکن جرجانی میگفت که از طرف وزارت فرهنگ خیال دارند مأموریتی به آمریکا برایتان درست کنند. حالا تا چه اندازه حقیقت داشتهباشد دیگر معلوم نیست. تمام کارهائی که در این خرابشده انجام میگیرد به قدری عجیب و غریب است که از حد تصور خارج است. گمان نمیکنم در هیچ جای دنیا خلایی به این کثافت و مسخرگی وجود داشتهباشد. اما چه میشود کرد در اینجا ترکمانمان زدهاند و راه گریز مسدود است.
نمیدانم این روزنامههای مسخره را راستی میخوانید یا نه؟ تصور میکنم یک قرائتخانة تفریحی برای رفقایتان درست کرده باشید. من که رغبت نمیکنم حتی به آنها نگاه بکنم.
با پست قبل دو جلد دیگر از کتاب اخیر صبحی فرستادم. یکی از آنها را برای هانری ماسه بفرستید. حالا تشکر بکند یا نه چندان اهمیتی ندارد. گویا بیچاره سخت سر به گریبان است. پسرش در جنگ کشته شده و هزار بدبختی دیگر دارد. به من هم یک کلمه ننوشته. از سنندجی پرسیدم. گویا معتمدی در تهران است. هنوز کتابها را تحویل نداده. شاید در همین هفته برسد.
دکتر صبا میگفت که "مجلة بانک" را فرستاده. به علت تأخیر پست شاید تاکنون نرسیده باشد. روزنامة ارس هم همین ادعا را میکرد ولیکن سپهر ذبیح مدتی ناخوش بوده. شاید به این علت چیزی ننوشته است.
راجع به کنگرة قضائی پاریس در کاغذ قبل نوشتم و تکة روزنامه را فرستادم، از جرجانی تحقیق کردم گفت که حقیقت دارد.
عکسهایی که در جوف پاکت بود رسید. معلوم میشود در فن شریف عکاسی ترقیات روزافزونی کردهاید. جرجانی هم همین عقیده را داشت.
شخص اخیرالذکر از کار و گرفتاری اداری و خانوادگی زیاد مینالد. شاید هم حق دارد. مثلی است به فارسی که میگویند آنوقتی که جیکجیک مستانت بود فکر زمستانت نبود؟ همة کسانی که زناشوئی کردهاند مخصوصاً آنهائی که بی پولند همین شکایت را دارند و به حال بی زنها حسادت میکنند. مطلبی که مهم است هر دو کارش احمقانه است اما برای کسی که پول و وسیلة زندگی دارد آنهم یکجور تفریح است. گیرم مثل دیگری است که میگوید سگ که میخواهد استخوان بخورد اول به کونش نگاه میکند. معلوم میشود آقای جرجانی ذرع نکرده پاره کرده و حالا قوز بالا قوزش شده.
مکتب فاتالیسم [تقدیر گرایی] که اخیراً به آن سر سپردهاید از همة سیستمهای دیگر عاقلانهتر به نظر میآید. اقلاً این تسلیت را به آدم میدهد که آنچه پیش بیاید از قدرت و دوندگی بشر خارج است.
در کف خرس خر کونپارهای / غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
اگر هر سیستم و فلسفهای در یک جای دنیا succe's [موفقیت] داشته باشد فلسفة ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راستراستی راه دیگری را هم نمیشود انتخاب کرد.
راجع به سخن پراکنی آقای مینوی در رادیو لندن در خصوص "زیر گنبد کبود" هیچ نشنیدهبودم. این آقایان هم مته به کون خشخاش گذاشتهاند و خودشان را باسوادترین و علاقمندترین موجود به ادبیات و زبان فارسی معرفی میکنند. اینهم همان گنده گوزی ایرانی است. اگر به ادعای خودشان ایمان دارند موجودات خوشبختی هستند.
از اسکندری نوشته بودید که در پاریس است. آیا مقصودش چیست و چه اقدامی میخواهد بکند؟ آیا مؤثر خواهدبود؟ یا اینکه آمده خستگی در بکند ...! در این موضوع من نمیتوانم اظهار عقیده بکنم. حرفهای ضد و نقیض زیاد زده میشود.
مریم فیروز روز جمعه گذشته، 14 نوروز، شنیدم که به قصد سویس پرواز کرده. دیشب یکنفر میگفت که چون پاسپورتش تکمیل نبوده یا امضای شهربانی را نداشته اجازة حرکت به او ندادهاند. حالا نمیدانم کدامش راست است؟
کتابهای پهلوی که خواسته بودم تعجیلی در فرستادنش نیست. چون اگر تصادفاً اینجور کتابها در کتابخانه پیدا بشود ارزانتر است اما اگر نباشد و آنها را بخواهند به قیمت خون پدرشان حساب میکنند. اگر هم پیدا نشد گمان نمیکنم لطمة شدیدی به معلومات جامعة ما بخورد. چون رادیو لندن مانع ازین فاجعه خواهدشد. برای تفریح بد نیست که آدم گاهی ازین دنیای پر هیاهو و جنجال، پناه به افکار و اعتقادات قدیمیها ببرد و با آن مشغول باشد.
از اوضاع اینجا خواسته باشید چیز تازهای نشنیدهام. زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشتهای. چهار ستون بدن را به کثیفترین طرزی میچرانیم و شبها به وسیلة دود و دم و الکل به خاکش میسپریم و با نهایت تعجب میبینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.
از قول من به دوستان و آشنایان سلام برسانید.
قربانت
امضاء
از قراریکه فریدون نوشته بود معلوم میشود که شبها عادت کرده دمی به خمره بزند. این خودش پیشرفت قابل ملاحظهای است.
تمبرهائی که خواسته بودید در جوف پاکت میفرستم.
از مفتاح کاغذی داشتم. بر خلاف سابق اظهار نگرانی کرده بود. طبیعی است که با بی پولی در هیچ جهنمدرهای به آدم خوش نمیگذرد چه برسد در اروپا!
از جمالزاده پرسیده بودید. نمیدانم از آبادان برگشته یا نه. در هر صورت هنوز از ایشان ملاقات نکردهام شاید هم به اروپا برگشته باشد.
نمیدانم باز هم حکایت دکترx و یا y است ولیکن جرجانی میگفت که از طرف وزارت فرهنگ خیال دارند مأموریتی به آمریکا برایتان درست کنند. حالا تا چه اندازه حقیقت داشتهباشد دیگر معلوم نیست. تمام کارهائی که در این خرابشده انجام میگیرد به قدری عجیب و غریب است که از حد تصور خارج است. گمان نمیکنم در هیچ جای دنیا خلایی به این کثافت و مسخرگی وجود داشتهباشد. اما چه میشود کرد در اینجا ترکمانمان زدهاند و راه گریز مسدود است.
نمیدانم این روزنامههای مسخره را راستی میخوانید یا نه؟ تصور میکنم یک قرائتخانة تفریحی برای رفقایتان درست کرده باشید. من که رغبت نمیکنم حتی به آنها نگاه بکنم.
با پست قبل دو جلد دیگر از کتاب اخیر صبحی فرستادم. یکی از آنها را برای هانری ماسه بفرستید. حالا تشکر بکند یا نه چندان اهمیتی ندارد. گویا بیچاره سخت سر به گریبان است. پسرش در جنگ کشته شده و هزار بدبختی دیگر دارد. به من هم یک کلمه ننوشته. از سنندجی پرسیدم. گویا معتمدی در تهران است. هنوز کتابها را تحویل نداده. شاید در همین هفته برسد.
دکتر صبا میگفت که "مجلة بانک" را فرستاده. به علت تأخیر پست شاید تاکنون نرسیده باشد. روزنامة ارس هم همین ادعا را میکرد ولیکن سپهر ذبیح مدتی ناخوش بوده. شاید به این علت چیزی ننوشته است.
راجع به کنگرة قضائی پاریس در کاغذ قبل نوشتم و تکة روزنامه را فرستادم، از جرجانی تحقیق کردم گفت که حقیقت دارد.
عکسهایی که در جوف پاکت بود رسید. معلوم میشود در فن شریف عکاسی ترقیات روزافزونی کردهاید. جرجانی هم همین عقیده را داشت.
شخص اخیرالذکر از کار و گرفتاری اداری و خانوادگی زیاد مینالد. شاید هم حق دارد. مثلی است به فارسی که میگویند آنوقتی که جیکجیک مستانت بود فکر زمستانت نبود؟ همة کسانی که زناشوئی کردهاند مخصوصاً آنهائی که بی پولند همین شکایت را دارند و به حال بی زنها حسادت میکنند. مطلبی که مهم است هر دو کارش احمقانه است اما برای کسی که پول و وسیلة زندگی دارد آنهم یکجور تفریح است. گیرم مثل دیگری است که میگوید سگ که میخواهد استخوان بخورد اول به کونش نگاه میکند. معلوم میشود آقای جرجانی ذرع نکرده پاره کرده و حالا قوز بالا قوزش شده.
مکتب فاتالیسم [تقدیر گرایی] که اخیراً به آن سر سپردهاید از همة سیستمهای دیگر عاقلانهتر به نظر میآید. اقلاً این تسلیت را به آدم میدهد که آنچه پیش بیاید از قدرت و دوندگی بشر خارج است.
در کف خرس خر کونپارهای / غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
اگر هر سیستم و فلسفهای در یک جای دنیا succe's [موفقیت] داشته باشد فلسفة ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راستراستی راه دیگری را هم نمیشود انتخاب کرد.
راجع به سخن پراکنی آقای مینوی در رادیو لندن در خصوص "زیر گنبد کبود" هیچ نشنیدهبودم. این آقایان هم مته به کون خشخاش گذاشتهاند و خودشان را باسوادترین و علاقمندترین موجود به ادبیات و زبان فارسی معرفی میکنند. اینهم همان گنده گوزی ایرانی است. اگر به ادعای خودشان ایمان دارند موجودات خوشبختی هستند.
از اسکندری نوشته بودید که در پاریس است. آیا مقصودش چیست و چه اقدامی میخواهد بکند؟ آیا مؤثر خواهدبود؟ یا اینکه آمده خستگی در بکند ...! در این موضوع من نمیتوانم اظهار عقیده بکنم. حرفهای ضد و نقیض زیاد زده میشود.
مریم فیروز روز جمعه گذشته، 14 نوروز، شنیدم که به قصد سویس پرواز کرده. دیشب یکنفر میگفت که چون پاسپورتش تکمیل نبوده یا امضای شهربانی را نداشته اجازة حرکت به او ندادهاند. حالا نمیدانم کدامش راست است؟
کتابهای پهلوی که خواسته بودم تعجیلی در فرستادنش نیست. چون اگر تصادفاً اینجور کتابها در کتابخانه پیدا بشود ارزانتر است اما اگر نباشد و آنها را بخواهند به قیمت خون پدرشان حساب میکنند. اگر هم پیدا نشد گمان نمیکنم لطمة شدیدی به معلومات جامعة ما بخورد. چون رادیو لندن مانع ازین فاجعه خواهدشد. برای تفریح بد نیست که آدم گاهی ازین دنیای پر هیاهو و جنجال، پناه به افکار و اعتقادات قدیمیها ببرد و با آن مشغول باشد.
از اوضاع اینجا خواسته باشید چیز تازهای نشنیدهام. زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشتهای. چهار ستون بدن را به کثیفترین طرزی میچرانیم و شبها به وسیلة دود و دم و الکل به خاکش میسپریم و با نهایت تعجب میبینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.
از قول من به دوستان و آشنایان سلام برسانید.
قربانت
امضاء
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر