۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (27)


*

27

*

24 اردیبهشت 26 /  15 مه [1947]

یا حق
کاغذ 27 آوریل [6 اردیبهشت] چند روز قبل و کاغذ 4 مه [13 اردیبهشت] دیشب رسید. در کاغذ اخیر نوشته بودید که دنبالة کاغذی است که صبح به پست داده‌اید. تعجب کردم که آن هنوز نرسیده ولیکن دیر نشده.
ده دوازده روز پیش استادانی که برای تکمیل معلومات به اروپا اعزام شدند و از جمله فردید با آنها بود حرکت کردند و دیروز هم با آقای مظفری، عده‌ای از دانش‌آموزان به اروپا حرکت کردند. من درست سر در نمی‌آورم در صورتیکه در تمام شهرهای اروپا سرپرست محصلین ایرانی وجود دارد چرا هی با هر دسته یک سرپرست هم می‌فرستند؟ از تعجب خودم باید تعجب بکنم! در صورتیکه اخیراً نمایندة فیلم از طرف ایران به هالیوود رفته دیگر باقیش معلوم است. به هر حال چون آدرس مستقیم نداشتید و به علاوه مسافرتی در پیش دارید من کاغذ سفارشنامه‌ای به خواهرزاده‌ام دادم که اسمش بیژن جلالی است. برادرزادة دکتر جلالی که می‌شناسید. این کاغذ را برای هویدا (فریدون) فرستادم که در سفارتخانه است و آسانتر می‌شود دید. آنها با کشتی حرکت می‌کنند و شاید مسافرتشان ده بیست روز طول بکشد ولیکن چون این موجود، آدمیزاد بی دست و پا و ضعیفی است می‌خواستم سفارشش را به هیئت سرپرستی بکنید تا او را در شهر مناسبی مثل گرونوبل و یا مونپلیه و یا اگر نشد در پاریس در پانسیون بگذارند. عجالتاً اپیدمی مهاجرت همه را سخت به دست و پا انداخته. از قراری که خانلری می‌گفت (چنان که اطلاع دارید) او هم مرخصی گرفته و می‌خواهد با اروپا بیاید. شاید هم مأموریت گرفته. من نمی‌دانم!
دو جلد کتاب اول صبحی را یکی به اسم هانری ماسه و دیگری برای لسکو به توسط لادون فرستادم حالا برسد یا نرسد، دیگر نمی‌دانم. چون دستگاه لادون ورچیده شده و عنفریب به فرانسه برمی‌گردد و کتابخانه‌اش جزو institut [انجمن فرهنگی ایران و] فرانسه شده. گویا این مخبرین جراید برایش زدند.
کتاب "زیر گنبد کبود" را برای لسکو می‌فرستم.
اینکه نوشته بودید لسکو خیال دارد حق ترجمة خود را به من واگذار بکند جداً مخالفم و از گرفتن آن پرهیز خواهم کرد. این مطلب را مخصوصاً به او بگوئید. چون در مملکتی که در هیچ مورد حق آدم داده نشده حالا کلاهبرداری از لسکو که زندگی درخشانی ندارد و زحمت ترجمه را کشیده و به علاوه حق ترجمه برای ایران وجود ندارد خیلی مرد رندی است. فقط ممکن است چند جلد از کتابش را برایم بفرستد.
جمله‌ای که نوشته بودید "یکی می‌گفت و صد تا از دهنش می‌ریخت" اصطلاح عوامانه است به معنی "تعریف و تمجید اغراق‌آمیز".
بالاخره ملاقات با جمال‌زاده دست داد به این معنی که مهندس انصاری به اصرار مرا در خانه‌اش دعوت کرد. جمال‌زاده هم آمد و اظهار تفقد کرد و مجلس با صحبت صد تا یک غاز ورگذار شد. بعد به اصرار از بنده کتاب خواستند. یکی دو روز که تأخیر شد کارت دیگری در کافه فرستادند و تقاضای کتاب را کردند بعد از آنکه کتابها را به انضمام "افسانه" برایش فرستادم تمام اشتیاق فروکش کرد و حتی یک جلد از کتاب اخیر خودش که حق چاپ آنرا چندین هزار تومان فروخته برایم نفرستاد. امیدوارم عشقبازی، تا اینجا خاتمه پیدا بکند.
کتابهایی که توسط سنندجی فرستاده بودید رسید. پیس تئاتر را به نوشین دادم خیلی ذوق کرد. لابد در مجلة مردم پیس اخیری که نوشین چاپ کرده دیده‌اید؟
من علت این مسافرت اخیرتان را به آلمان نفهمیدم؟ تصور می‌کنم علاوه بر ارزانی می‌خواهید دور از چشم عیال و اطفال استخوانی سبک بکنید. البته خیلی مناسب است ولیکن طوری باید باشد که اگر خبری از تهران رسید زود دریافت دارید.
جرجانی مدتی است که خوب شده و مشغول رتق و فتق امور است ولیکن مدتهاست که او را ملاقات نکرده‌ام. نمی‌دانم چه می‌کند و چه اقدامی از دستش بر می‌آید.
به هر حال این اوضاعی است که می‌بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می‌سوزیم و می‌سازیم. قسمتمان این بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه چیز. خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اخ و تف به روی همه. شاید نتوانم چاپ بکنم. اهمیتی ندارد ولیکن این آخرین حربة منست تا اقلاً توی دلشان نگویند "فلانی خوب خر بود!"
باری، روزها می‌آید و می‌گذرد و ما در قید حیات هستیم تا بعد چه بشود!

زیاده قربانت
امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"یک چیز وقیح مسخره" : اشاره است به "قضیة توپ مرواری" .


بايگانی وبلاگ