روزبهان

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (کـُـل کتاب)


دوستان آشنا و ناشناس،

چند روز قبل از دوستی مطلع شدم که عزیزی بزرگوار رنج تصویربرداری و مجموع کردن کل کتاب هشتاد و دو نامه را بر خود هموار نموده و آن را در یک فایل PDF در دسترس همگان قرار داده است. من نیز از این دوست گرامی که نمی‌شناسمش ممنون و او را سپاسگزارم که وظیفة سنگینی را از دوش این حقیر سبک نمود.
تمام عزیزانی که منتظر باقی نامه ها بوده‌اند اینک میتوانند اصل کتاب را از لینک زیر دانلود و آن را چون گنجینه‌ای از برای خود داشته و نگاهداری نمایند. 
کسانی که برای دانلود از سایت مربوط (مدیا فایر) احیاناً مشکلی داشته باشند، میتوانند در صورت تمایل آدرس ایمیل خود را در بخش نظرات همین پست برای من بنویسند تا فایل را به آدرس شخصی‌شان ایمیل کنم.
در سی و پنج نامه ای که در این وبلاگ آمد اگر کاستی و قصوری دیده‌اید، به بزرگی خود بر من ببخشایید که بخشش از بزرگان است. 
از قول من به هویداها سلام برسانید.
یا حق

امضا



.

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (35)


35

*

3 نوامبر 47 [11 آبان 1326]

یا حق
کاغذهایی که در ژنو و پاریس نوشته بودید رسید. بالاخره نفهمیدم که دوربین عکاسی را فروختید یا نه؟ گمان می‌کنم اگر در همانجا بتوانید از موجودی قرض بکنید بهتر است. بعد از مراجعت ممکن است اقدام بکنید و قرضش را پس بدهید.
هفتة قبل جرجانی را ملاقات کردم خیلی حالش خراب بود. بیش از آنچه که تصور بکنید چون برای رفتن به تبریز از قراردادی تبدیل به رسمی می‌شود و در این صورت فرق فاحشی در حقوقش می‌کند به طوری که برای زندگی تنهای خودش هم در تبریز کفاف نمی‌دهد چه برسد که مخارج زن و بچه‌اش را هم بدهد. همین بلایی است که سر من هم آمد و از این ماه صد تومان از حقوقم کسر شد. چون که دلشان سوخته بود و می‌خواستند سر پیری به من تقاعد بدهند و هفت هشت سال از سابقة خدمتم هم مالیده شد چون در بانک ملی کار کرده‌ام که مؤسسة ملی است به اضافه از ادارات دولتی استعفا کرده بودم و به هند رفته بودم.
جرجانی را دیگر ندیدم و نمی‌دانم کارش چه شده چون به این ترتیب نمی‌توانست حرکت بکند. آمدن خانلری و دکترهای دیگر گویا به علت ارز موقوف شد. چند روز قبل دکتر شاهکار را در کافه دیدم. از دوندگیهای شما و از مسافرتهای خودش صحبت کرد. از قراری که نوشته بودید حالا باید در مریضخانه باشید. امید است که عمل به خوبی انجام گرفته. خوب بود زودتر به فکر می‌افتادید و کلک بینی را هم می‌کندید. لابد مخارج کمرشکن است. روحانی هم مدتی است که آمده ولیکن هنوز او را ندیده‌ام. سلام و تعارف برایش فرستادم. چندی است که از دیدن هرکس احتراز می‌کنم. کمتر هم به کافه می‌روم. فایده‌اش چیست؟ از جمال‌زاده نوشته بودید، عطایش را به لقایش بخشیدم. هیچ جور کمکی لازم ندارم. از همه چیزمان گذشته به حرفهای او هم معتقد نیستم. می‌دانم چند مرده حلاج است. Corbin [کـُربن] می‌گفت که لسکو به قاهره رفته. مأموریت گرفته. من بالاخره جواب کاغذش را ندادم.
در اینجا زمزمة خطر وبا هم هست. اگر اینجا بیاید کلک پایتخت شاهنشاهی کنده است. با آن آب و کثافت شایسته‌ترین مرگی برای این موجودات گـُه آلود است.
از افتخارات و خبرهای داخلی و خارجی هیچ اطلاعی ندارم و نمی‌خواهم داشته باشم. از حکایت خانم فخرالدوله خیلی تعجب کردم اگر من جای مدیر "مرد امروز" بودم سلام و تعارف برایشان می‌فرستادم و می‌گفتم خانم ببخشید به کار خودتان آنقدر ننازید چون در شهرنو صدها زن دیگر هستند که خیلی بیشتر از شما کار کرده‌اند و دارائی آنها به یک‌هزارم درآمد روزانة شما نمی‌رسد. خداوند بر عایدی این ضعیفة respectueuse [محترمه] پیـس Sartre [سارتر] بیفزاید. مدیر "مرد امروز" از بس فحش به قوام داد روزنامه‌اش توقیف شد. حالا متواری است و آخرین شمارة روزنامه‌اش را در قم چاپ کرده بود و مجاناً در تهران توزیع کرده بود. او هم معلوم می‌شود دلش خوش است.
دکتر حکمت را به تازگی ندیده‌ام. موضوع عمل جراحی را برایش گفته بودم. کمی وا رفت. اما گمان می‌کنم درسش را مرتب می‌دهد.
کتاب دیوار چین نرسید. از قول من به خانمتان و به هویداها سلام برسانید.
                                                                                                              یا حق

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از توضیحات کتاب

* شهیدنورائی در این ایام برای عمل لوزتین در بیمارستان بستری بوده است.
* مدیر مرد امروز: اشاره به محمد مسعود است که صاحب امتیاز و مدیر هفته نامة مرد امروز بود. وی در مهر 1326 اعلام کرد که به هرکس که احمد قوام، نخست وزیر را به قتل برساند یک میلیون ریال جایزه می‌دهد. مسعود در 22 بهمن 1326 توسط ناشناسانی به ضرب گلوله کشته شد. سالها بعد، پس از دستگیری خسرو روزبه، معلوم شد که این قتل را سازمان نظامی حزب توده برنامه ریزی کرده و قاتل مسعود، سروان عباسی بوده است.
* ضعیفة محترمه اشاره است به نمایشنامه‌ای از سارتر که با عنوان "روسپی بزرگوار" به فارسی ترجمه شده است.

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

صادق هدایت - هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (34)


34
*

11 اکتبر 47 [18 مهر 1326]

یا حق     کاغذ سوم اکتبر [10 مهر] رسید و نشان می‌داد که سخت دست به گریبان با گیر و دار مسافرت هستید. اضطراب، بی تکلیفی، مسئولیت و حس absurdite [بی معنایی] زندگی همه دست به یکدیگر داده‌اند. باید هم همینطور باشد اما یک مطلب است که هنوز نمی‌توانم بپذیرم و آن اینست که هرچه شده و خواهد شد به درک اما اقلاً توانسته‌اید چهار صبا[ح] از این جهنم درة وحشتناک فرار بکنید و نفسی بکشید و پوستی نو بکنید. اقلاً توانسته‌اید 5 روز، نیمساعت و یا یک ربع بی آنکه خودتان را گول زده باشید کنار رودخانة سن تنها گردش بکنید و حس بکنید که تنها هستید و همیشه تنها خواهید بود اما از اینجا و موجودات و اتفاقاتش دور هستید. خوشا به سعادتتان!
برای من قیافه های اینجا، سر و صدایش، عقاید و افکار و هنر و افتخاراتش وحشت دائمی است. کابوس است.
اتفاقاً دیشب در منزل قهرمان شاعر بودم یک یا دو بعد از نصف شب با رادیو، پاریس را گرفت از تصنیفها و آهنگهای cabarets [کاباره‌ها] می‌زدند و می‌خواندند. مثل فیل که یاد هندوستان را بکند تکه‌های مناظر آنجا دور و غمناک در جلوم مجسم شد یادم افتاد چه جاهایی در دنیا هست و من در چه منجلابی دست و پا می‌زنم. اما تعجبم بیشتر شد وقتی که دیدم همة این آهنگها همانهایی بود که می‌شناختم. هیچ چیز تازه‌ای نشنیدم. شاید در دنیا چیزی عوض نمی‌شود یا نسبت به عمر ما همه‌اش مکررات است. در ایران که اینطور به نظر می‌رسد. از زمان یغمای جندقی که شعر زن قحبه را برای مردان زمانه سروده تاکنون به همین حال مانده است. 
از شما چه پنهان من همیشه برای فرار و فراموشی اغلب یک تکه تصنیف ناقص  و یا آهنگ آن صفحات را با خودم زمزمه می‌کنم تا حس بکنم که در اینجا نیستم. شاید به همین علت دشمن خونی مزقون وطنی شده‌ام. باری هیچ تأسفی نداشته باشید اقلاً توانسته‌اید این دستگاه را ولو چند دقیقه فراموش بکنید اگرچه فردا بمب اتمی دنیا را زیر و رو بکند.
از هفتة گذشته که مجلة "اطلاعات هفتگی" از من قدردانی کرده تنفرم به موجودات اینجا هزاران بار بیشتر شده. به همه چیز و همه کس مظنونم. حتی از سایة خودم رم می‌کنم. راستی وقاحت و مادرقحبگی در این ملک تا کجا می‌رود! چه سرزمین لعنتی پست گندیده‌ای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! حس می‌کنم تمام زندگیم را توپ بازی در دست جنده‌ها و مادرقحبه‌ها بوده‌ام. دیگر نه تنها هیچگونه حس همدردی برای این موجودات ندارم بلکه حس می‌کنم که با آنها کوچکترین سنخیت و جنسیت هم نمی‌توانم داشته باشم. این شرح حال عجیب که برایم به کلی تازگی داشت به قلم ابوالحسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود! به قدری دروغ گفته بود و بهتان زده بود و ضمناً صورت حق به جانب به خود گرفته بود که لایق بود زمامدار آیندة مملکت بشود. به طور کلی مرا موجودی دائم‌الخمر که از زن نفرت دارد و خطرناک است و لامذهب و گیاهخوار هم می‌باشد معرفی کرده بود. این مقاله با همکاری کیوانی و سرکیسیان و دخالت صبحی نوشته شده بود و روی سخنش به آخوندها بود البته به منظور چاقوکشی و افتضاح. نکتة جالب توجه اینکه مقالة مزبور از روی مقاله‌ای گرده برداشته بود که در مجلة Europe اشاره به ادبیات ایران معاصر کرده بود و برایم فرستاده بودید اما الان ندارم. نویسندة آن کاوه هم مرا گیاهخوار و رولوسیونر [انقلابی] و ضد مذهب معرفی کرده بود و عجیب‌تر آنکه کتابی به عنوان "Cre'me des Ordures" [زبده النجاسات] گویا به من نسبت داده بود که نمی‌دانم از کجا چنین اطلاعی به دست آورده است البته همین موضوع طرف توجه مقامات عالیه شده و شرح حال اطلاعات [هفتگی] هم روی همین plan [نقشه] تنظیم شده بود. در هر صورت نفهمیدم این دوست نامرئی را از کجا پیدا کرده‌ام و چرا آنقدر پشت هم اندازی کرده بود در صورتی که اگر حقایق را گفته بود برایم اهمیتی نداشت. مقصود پاپوش دوزی بوده. تا عاقبتش چه بشود!
در این محیط بوگندوی بیشرم باید پیه همه چیز را به تن مالید از طرف دیگر حق کاملاً به جانب آنهاست هرچه بگویند و بکنند کم است. وقتی که آدم میان رجاله‌ها و مادرقحبه‌ها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوسی و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی نداشت گناهکار است تا چشمش هم کور بشود.
چندی قبل مرا رسماً از طرف دولت یوگسلاوی دعوت کردند ولیکن به علت نداشتن وجوهات عذر آوردم. اینهم دردمان را دوا نمی‌کرد.
باری، زیاد پرچانگی کردم. جرجانی را هنوز ملاقات نکرده‌ام تا موضوع کتاب را به او بگویم. گمان می‌کنم به این زودیها نتواند حرکت کند.
"دیوار چین" کافکا که فرستاده‌اید هنوز نرسیده ولیکن من این کتاب را سابقاً خوانده بودم شاید ترجمة جدید است. فایده‌اش چیست؟
اه، merde [گـُه] به این زندگی...      یاهو

امضاء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از توضیحات کتاب:

* "قهرمان شاعر" اشاره است به یزدانبخش قهرمان.
* یغمای جندقی در چندین قطعه از اشعار "سرداریه" خود به این مضمون پرداخته است. از جمله قطعه شعری با این مطلع: "من نگویم آفرینش سر به سر زن قحبه‌اند / جنس حیوان خاصه ناطق بیشتر زن قحبه‌اند" که با این بیت پایان می‌یابد: "من جهان گردیده‌ام سردار  شو آسوده زی / کز حدود خاوران تا باختر زن قحبه‌اند"...
* مقالة اطلاعات هفتگی: عنوان و مشخصات این مقاله چنین است: "صادق هدایت... عاشق خیام و گربه است و از زن نفرت دارد؛ این شرح حال نویسنده‌ای است که از اجتماع گریزان است و گوشة "کنتینانتال" و "کافه فردوس" را به هر مجلس دیگری ترجیح می‌دهد". (اطلاعات هفتگی، سال 7، شمارة 324، 10 مهر 1326)
* "ابوالحسن" احتشامی: در متن "محسن".



۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

صادق هدایت - هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (33)


33
*

29 سپتامبر 47 (6 مهر 1326)

یا حق
کاغذ 8 سپتامبر [16 شهریور] از لندن و کاغذ 19 [27 شهریور] از پاریس رسید. کاغذ لندن [را] چون فقط impression [مشاهدات] مسافرت بود و چیز خصوصی در بر نداشت و به علاوه مطالبش بسیار جالب توجه بود به چند نفر دادم خواندند، از قبیل دکتر حکمت و خانلری. من هم که به طور اتفاق یکی دو نطق مینوی را سابق شنیده بودم همین عقیده را داشتم که چند نفر ایرانی در لندن دور هم جمع شده‌اند و خودشان را وارث انحصاری تخت و تاج زبان و ادبیات فارسی می‌دانند. شاید هم که زیاد دور نرفته باشند ولیکن سوراخ دعا را گم کرده‌اند و نمی‌دانند که راه اصلاح، نطق در رادیو و خودنمایی نیست. چون کار از جای دیگر خراب است. زبان فارسی نه یک گرامر حسابی دارد نه یک لغت اقلاً مثل "المنجد" نه کتاب کلاسیکی و نه یک کرسی در دانشگاه. با رمل و اسطرلاب هم نمی‌شود آن را یاد گرفت. فقط عده‌ای بی خود و بی جهت اظهار فضل می‌کنند و سر تلفظ لغات تو سر هم می‌زنند. سطح معلومات هم الحمدالله روز به روز پائین‌تر می‌آید. و حالا که دکتر صدیق برگشته، شورای وحشتناکی از آخوندها تشکیل داده و معتقد است در تعلیمات دینی مدارس مسامحه شده و باید هرچه زودتر جبران بشود. به علاوه در نظر دارد که مدارس را حرفه‌ای بکند به این معنی که چون شاگردان باهوش ما زیاد the'orie [نظریه] یاد می‌گرفتند بهتر است از این به بعد زیر دست مشدی حسن و مشدی حسین نجاری و بقالی و هیزم شکنی یاد بگیرند.
به هر حال این مطالب مربوط به ما نیست. به گور پدرشان و میهنشان و اقداماتشان اما دیگر روضه خوانی کردن و ننه من غریبم در آوردن به کلی بی جاست. آب از سرچشمه گل است.
در خبر جوف که سازمان دانشگاه تبریز است اسم مینوی را خواهید دید. کس دیگری غیر از او نمی‌تواند باشد اما من هنوز نمی‌توانم باور کنم که او حاضر شده لندن را ترک بگوید و در تبریز به تدریس بپردازد مگر اینکه موقت باشد و برای کسب titre [عنوان] است. ولیکن تعجبتان بیشتر می‌شود چون اسم جرجانی را هم جزو دانشیاران آنجا می‌خوانید. راستش این است که جرجانی برای فرار از زیر بار کارهای احمقانة اداری و اختلافات داخلی زندگی، این پیشنهاد را پذیرفته و قبلاً هم به من گفته بود. البته به صلاح اوست چون کارش خیلی سبک خواهد شد.
جمعة گذشته هم او را دیدم. گویا پس فردا حرکت می‌کند. کاغذی که از پاریس فرستاده بودید به او دادم خواند البته کاغذ خودش را قبلاً مطابق دستور پاره کرده بودم. تو لب رفت و ضمناً اظهار شادی کرد که اگر چنانچه نوشته بودید حلق و بینی را عمل کنید به کلی معالجه خواهید شد و عصبانیت برطرف خواهد شد چون از وقتی که خودش این کار را کرده به همه توصیه می‌کند.
راستی کاغذ اخیرتان بسیار ناامیدانه و عصبی بود. تا اندازه‌ای حق دارید، قبول دارم. اما رویهمرفته در زندگی نباید آنقدر هم سخت گرفت. آیا زندگی آنقدر دقیق و مهم و مطابق با قوانین تغییرناپذیر است؟ تازه اگر هم بود برای ما صدق می‌کرد؟ من گمان می‌کنم حالا که کارتان با توصیة اشخاص دیگر صورت نگرفت اگر شخصاً به تهران بیایید و با همین موجودات گـُه آلود چشم توی چشم روبه رو بشوید شانس زیادتری خواهید داشت که بتوانید کار را از پیش ببرید. آوردن زن و بچه که صلاح نیست چون خانه و زندگی مرتبی ندارید به علاوه ممکن است باز هم ماموریتی بگیرید و قوز بالا قوز خواهد شد. حالا که تصمیم دارید بچه ها را از آب و گل درآورید، عصبانی شدن و غم و غصة زیادی غیر از این که به خودتان صدمه بزنید هیچ نتیجة دیگری نخواهد داشت.
به هر صورت اگر آدرس Lescot [لسکو] را دارید برایم بفرستید. مدتهاست که کاغذی بدون آدرس فرستاده که هنوز جوابش را نداده‌ام و آدرسی که قبلاً داده بود را گم کرده‌ام.
اخیراً یکی از نویسندگان فرانسه Joseph Breitbach [ژوزف براتباخ] چندین کتاب از خودش و Julien Green [ژولین گرین] و Jean Schlumberger [ژان اشلمبرژه] بنا به توصیة Upton [اپتن] برایم فرستاد و dedicace [تقدیم] کرده. آدرس اپتن را ندارم از او تشکر بکنم. قرار بود به تهران برگردد هنوز از او خبر نیست.
از قراری که نوشته بودید تا 15 روز دیگر در تهران خواهید بود دیداری تازه خواهد شد بعد هم بالاخره باید جملة احمقانه‌ای که در ایران succes [موفقیت] پیدا کرده، "این نیز بگذرد!"، را آویزة گوش کرد.              یاهو

امضاء


________________________________________

از توضیحات کتاب

* "المنجد" : فرهنگ لغت عربی ــ عربی
* از آغاز این سال تحصیلی (مهر 1326) تدریس تعلیمات دینی در دبیرستانها اجباری شد و درس فقه وارد برنامة تحصیلی مدارس متوسطه گردید.
* دانشگاه تبریز با دو دانشکدة پزشکی و ادبیات در 20 آبان 1326 افتتاح می‌شود.

۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (32)


*
32

*

15 سپتامبر 1947 [23 شهریور 1326]

یا حق
یک کاغذ از Quimper [کمپر] و کاغذ دیگری از لندن رسید به اضافة دو پاکت برش روزنامه از Sablier [سابلیه] که بر خلاف انتظار به نظرم خیلی اریژینال [ابتکاری] نیامد مثل اینکه زیر تأثیر موجودات مخصوص واقع شده. همچنین مقالة کاوه که در مجلة Europe چاپ شده بود. مقالة اخیر به نظر ما ساختگی آمد البته از تهران فرستاده نشده و شاید نویسنده‌اش را بشناسید. اغلب وقایعی که شرح داده بود بعد از آن تاریخ اتفاق افتاده. به هر حال زیاد توده‌ای بود مثل این بود که قسمت ادبیات معاصرش را مجید رهنما نوشته بود اما این که شنیدم فاطمی در مقاله‌ای نوشته که اسکندری در پاریس مقالاتی بر ضد دولت به اسم "کاوه" انتشار می‌دهد باور نمی‌کنم چون با تختة او جور در نمی‌آمد و شاید هم عمداً شلوغ شده بود تا نویسندة مشکوک بماند.
صبحی را امروز دیدم. می‌گفت مشغول اقدام برای گرفتن برق است برای اخوی بزرگتان که گویا به او گفته بوده به مناسبت مراجعت شما احتیاج پیدا کرده. او هم به خیالش خدمتی انجام می‌داد ولیکن من این موضوع را تکذیب کردم. در هر صورت صبحی هم خیلی صفحه می‌گذارد نمی‌شود به همة حرفهایش اعتقاد کرد. اما او هم برای خودش موجودی است. چه می‌شود کرد؟
در کاغذ کمپر نوشته بودید که کاغذ مفصلی فرستاده‌اید اما من این کاغذ مفصل را دریافت نکردم. ایندفعه خودم مقداری برنج و قهوه به آدرسهای آلمان فرستادم. نمی‌دانم می‌رسد یا نه؟
به هر حال شنیده‌ام که اوضاع آنجا سخت خراب است و با این یکشاهی صد دینارها کارش به جایی نمی‌رسد. گویا یکی دو نفر از مستشرقین اطریشی و آلمانی تقاضا کرده بودند (از وزارت فرهنگ) که حاضرند با حقوق بخور و نمیر و یا فقط مهمان دولت شاهنشاهی بشوند و خدمت مجانی بکنند ولیکن علما و دکتران عالیمقام از ترس آنکه مبادا مقام خود را از دست بدهند با این پیشنهاد مخالفت کرده بودند و کاغذ آنها بی جواب مانده است. مطلبی که بسیار مهم است این موجودات بدبخت احتیاج به ارز ندارند و از آنها استفادة زیاد می‌شود کرد گذشته از اینکه آرتیست ویلونیست مجسمه‌ساز و غیره می‌توانند زندگی خود را به خوبی در اینجا تأمین بکنند. ولیکن در درجة اول شاید بشود برای مستشرقینی که سالها وقت خودشان را به مطالعة گذشتة این ملت مفت بوگندو صرف کرده‌اند دست و پایی کرد. مذاکرة مستقیم با وزیر جدید بی فایده است. جرجانی هم معتقد بود که اگر بشود عدة کسانی که داوطلب هستند به دست آورد و ضمناً تقاضایی هم بفرستند ممکن است که به عنوان مطالعه عده‌ای از آنها به اینجا دعوت بشوند. دکتر بقایی که وکیل مجلس است با این فکر همراه می‌باشد و امیدوار است کاری بتواند بکند. به علاوه دولت ترکیه و افغان و حتی انگلیس و شوروی و آمریکا هم این کار را می‌کنند. حالا می‌خواستم بدانم در این صورت کاری از دست [امیرعباس] هویدا که برلن می‌رود ساخته است یا نه؟ اقدامی است که ضرری ندارد اما در صورتی که نتیجه ندهد بیخود نباید دنبال کرد.
مهندس قاسمی که اخیراً از پاریس برگشته از گرانی آنجا شکایت داشت و از قرار معلوم امسال زمستان سخت و گرانی برای بی پولها در پیش است ولیکن دولت شاهنشاهی مرتب کاروان دزد و قاچاق به اطراف و اکناف دنیا با حقوقهای گزاف می‌فرستد. خانلری می‌گفت دکتر وکیل به تهران آمده یعنی پروفسور Lemaire [لومر] جراح فرانسوی را برای معالجة بواسیر اعلیحضرت به تهران آورده و چند روز است که اعلامیة دربار مرتب پخش می‌شود. دکتر وکیل گفته بود که شما خیال دارید در مراجعت مجلة سخن را اداره کنید. من تکذیب کردم و مقداری هم سخن پراکنی کردم که به مذاق خانلری خوش نیامد. گویا شخص اخیرالذکر مشغول اقدام برای مسافرت خانلری به اروپا می‌باشد.
به هر حال اینهم وقایع گُـه آلودی است که در میهن ما اتفاق می‌افتد و باید به نیش کشید.
اگر در لندن موجود خوش قولی را سراغ دارید سفارش این معلومات که در مجلة "السنة شرقیة" آنجا چاپ شده بدهید که برایم بفرستد:
Z. Zachner. R.C. Zachner. Zurvanica
I.II.III. BSOS.IX.(Bulletin of Society of Oriental studies)   l
کتابخانه
Luzac 
  46Great Russel Street 46

[فریدون] آدمیت برایم کتابی از کافکا فرستاده بود به من رسید. اگر دیدیدش از قولم سلام بفرستید و تشکر بکنید.
یا هو

امضاء


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از توضیحات کتاب:

"مجلة اروپا" : بنیانگذار رومن رولان در 1923. از مهمترین ماهنامه های فرهنگی، ادبی و اجتماعی آن زمان فرانسه، نزدیک به حزب کمونیست فرانسه.


۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (31)



*
31

*

25 اوت 47 [2 شهریور 1326]

یا حق
هفتة گذشته کاغذی که از برتانی فرستاده بودید رسید.از قرار معلوم همة امیدها مبدل به یأس شد و جداً به فکر برگشتن افتاده‌اید. البته اگر خانه و زندگی سر جایش بود مانعی نداشت. به خصوص که گیر آوردن آن بسیار مشکل است. گمان می‌کنم همانطور که تصمیم گرفته‌اید بهتر است که تنها بیائید و بعد از تهیة وسایل زندگی (!) اهل بیت را احضار بکنید.
باباشمل که مدتی است در تهران است هفتة گذشته روزنامة خود را منتشر کرد. خیلی بی مزه‌تر از سابق بود و غرور میهن پرستیش گل کرده بود. البته هر کسی جای او باشد که بتواند چند سالی در اروپا تفریح بکند و به محض اینکه برگشت، سر کار خوش‌حقوق و بیزحمتی برود میهن‌پرست می‌شود. مسعودی هم سخت میهن‌پرست است. همة دزدها و قاچاقچیها همه میهن‌پرست هستند. باید هم همینطور باشد و راستی میهن مال آنهاست.
اگر راهنمای touristes[جهانگردان] در اروپا برای خارجیها می‌نویسند باید در ایران یک راهنمای زندگی برای مردمانش نوشت. چون در حقیقت مسئلة زندگی بخور و نمیر کارش به جای باریک کشیده. به هر حال همة اینها را باید به حساب سرنوشت گذاشت. البته از ناچاری.
مریم فیروز که دو سه ماه پیش در سویس مشغول معالجه بود و به تازگی برگشته از گرانی فوق‌العاده آن صفحات و به خصوص فرانسه صحبت می‌کرد ولیکن قافلة هم‌میهنان عزیز مرتب به اروپا و آمریکا رهسپار است.
چند روز بود که تهران سخت گرم و کثیف بود من که از همه جور 'activite [فعالیت] افتاده بودم. نه می‌توانستم بخوابم و نه بنشینم و نه ... از قراری که شنیدم در اروپا هم گرمای فوق‌العاده شده. اما یکی دو روز است که هوا بهتر است تا بعد چه بشود معلوم نیست.
مدتی است که فرصت فرستادن روزنامه را نکردم. شاید هم کمک طبی کرده باشم چون خواندن مزخرفات اینجا جز اینکه عصبانی بکند و فشار خون را بالا ببرد نتیجة دیگری ندارد. با این مدت کمی که در پیش دارید یک cure [دورة مداوا] نخواندن روزنامه بکنید خیلی مؤثر است. در من که تأثیر خوبی بخشیده. مدتی است که از هیچ جای دنیا و هیچ اتفاقی خبر ندارم و مثل اینست که چیزی را نباخته‌ام. دنیا و اتفاقاتش به چه درد من می‌خورد؟ ما سرنوشتمان این بوده که سر پیری توی اتاق گندیده‌ای بیفتیم که از یک طرف سمفونی آهنکوبی مرتب شنیده می‌شود و از طرف دیگر خانة سید هاشم وکیل با گرد و خاک و سر و صدایش جلو پنجره‌ام بالا می‌رود و باقیش هم از این گـُه تر.
چند روز پیش جرجانی را دیدم. او هم در فلاکت زندگی خودش غوطه‌ور است و خیلی شرمنده بود که با تمام حسن نیت نتوانسته کاری انجام بدهد البته نباید فراموش کرد که کاری هم از دستش ساخته نبوده اما از چیزی که تعجب می‌کنم 'probite [درستکاری] اداری اوست که حتی روز جمعه را هم به خواندن دوسیه‌های احمقانة اداری وقتش را می‌گذراند و چون بی سر و صداست از قرار معلوم حسابی از گُرده‌اش کار می‌کشند.
خیال دارم در این هفته چند بسته برنج به آن آدرسهای آلمان بفرستم چون حالا وسایلش را در خانه هم می‌شود تهیه کرد.
اگر از فریدون هویدا ملاقات کردید سلام مخلص را برسانید و سفارش کنید آن موجودی که در گرونوبل است، مقصود بیژن جلالی است، اگر ممکن باشد در همانجا بماند و تحصیل بکند چون ظاهراً از آنجا بدش نیامده است.

قربانت

امضاء


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

( از توضیحات کتاب )

ــ برتانی: نام منطقة شمال غربی فرانسه. خانوادة همسر شهیدنورائی در شهر کمپر (Quimper) سکونت داشت و در این ایام، همسر او با فرزندانش در خانة پدری خود زندگی می‌کرد.
ــ تا این زمان کوششهای شهیدنورائی برای یافتن شغل و کار در فرانسه بی نتیجه مانده است و وی اندیشة بازگشت به ایران را در سر می‌پروراند.
ــ باباشمل: هفته نامة طنز سیاسی، صاحب امتیاز مهندس رضا گنجه‌ای. نخستین شماره 27/1/1322. از مهر 1324 تا مرداد 1326 که مدیر نشریه در سفر اروپا بود منتشر نشد و پس از این تاریخ، انتشار دوبارة خود را از سر گرفت.



۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (30)



*
30

*

10 اوت 47 [18 مرداد 1326]

یا حق
کاغذهایی که از برلن فرستادید همه رسید به انضمام آنهایی که با پست آمریکایی بود. لحن آنها با همدیگر کمی فرق داشت. در برلن راضی بودید که فشارخون معالجه شده بعد از مسافرت به سویس و شرکت در کنفرانس فرهنگی، مثل اینکه از سر نو عود کرده. البته علت هم پیداست عصبانیت از ملاقات هم میهنان عزیز بوده.
علت تأخیر جواب از طرف من گرما و cafard [بیحوصلگی] و بالأخره هزار جور افتضاحات دیگر بود که هنوز رفع نشده با وجود اینکه منهم به تقلید سرکار بعد از چند سال مسافرت کوتاهی به شهرستانک کردم و چند روزی در میان بوی گـُه و لجن و کثافت و کک و کنه و غیره به سر بردم. اگرچه از حیث آب و هوا هیچ با اتاق من قابل مقایسه نبود و دکان آهنکوبی بغلش نبود، اما نمی‌توانم بگویم که خستگی مرا رفع کرد. مثل باقی کارهایم بی معنی بود. باز آنجا هم مال موجودات دیگری بود که چادر و پوش و خدم و حشم و وسایل زندگی داشتند و همانطور که شهرستانک هم میهن آنها بود پاریس و لندن و نیویورک هم مال آنها بود.
به هر حال، بگذریم. اینکه از خدمت جرجانی سخت عصبانی هستید من حق به جانب شما نمی‌دهم. چون اگر این اقدام را او کرده عالماً و عامداً نمی‌دانسته که نتیجه به عکس خواهد شد بلکه خواسته خدمتی کرده باشد. خطایی متوجه او نیست. خطای اساسی آنجاست که آدم با میهنش 'adapte [منطبق] نشده، زبان مردم را نمی‌داند، و سوراخ و سنبه‌هایش را نمی‌شناسد.
عینک مرحمتی رسید. بسیار متشکرم. تنها عیبی که دارد زیادی لوکس است. اینکه نوشته بودید که به برلن هم سفارش داده‌اید کاملاً زیادی است.
چند بسته برنج برای آدرسهایی که در آلمان داده بودید فرستادم. شاید در همین هفته قهوه هم برای فامیل Puetz [پوئتز] بفرستم. فکری که من به فروردین دادم و نتوانست عملی بکند برادر دکتر هوشیار عملی کرده و برای فرستادن خواربار، مخصوصاً به آلمان، مؤسسه‌ای ترتیب داده که فرستادن اغذیه را بسیار آسان کرده. دیگر بستن و کشیدن و کثافتکاریهای دیگر را ندارد و گویا مربوط به انجمن خیریة بهائیها باشد. اما رویهمرفته همتی کرده‌اند. اگر اشخاص مستحقی سراغ دارید آدرس بدهید شاید بشود گاهی برایشان چیزی فرستاد.
شرح ملاقات با فردید را نوشته بودید. خانلری می‌گفت که با هایدگر ملاقات کرده و هویدا نوشته بود که هیچ فرقی نکرده. او هم موجودی است بدبخت با وسواسهای مخصوص به خودش اما رویهمرفته نسبت به موجودات میهنی دیگر استحقاقش بیشتر است. مطلبی که واضح است هیچکدام از آقایان چه فرنگ بروند و چه نروند هیچ غلطی نخواهند کرد فقط برای شکم و زیر شکم خودشان است. هرچه باید بشود می‌شود به ما مربوط نیست. اصلاً چیزی وجود ندارد که بهتر و یا بدتر بشود. برای من بن‌بست است. هیچ علاقه‌ای نمی‌توانم داشته باشم.
چندی است که روزنامه نفرستاده‌ام. علت را قبلاً نوشتم: از اسم روزنامه چندشم می‌شود.
فرهنگ ذبیح را دیدم. احوال برادرش را پرسیدم گفت که چندی ناخوش بوده حالا در منزل رفته و خانه‌نشین شده اما روزنامه‌ها را مرتب می‌فرستد.
خانلری هنوز نرفته. در دماوند است گویا فقط به او اجازة اسعار دولتی نداده‌اند.
کسانی که از پاریس می‌آیند از گرانی آنجا شکایت دارند.
روحانی چندین ماه است که در لندن است. معشوقة حسن رضوی مدتی است که به تهران آمده و با هم هم‌منزل شده‌اند. دکتر رضوی دوباره به ادارة بیمه رفته و لک و لکی می‌کند. نمی‌دانم "افسانه‌های صبحی" را لادون به ماسه و لسکو رسانیده یا نه؟ دستگاه او به institut فرانسه منتقل شد.
جواب لسکو را هنوز نفرستاده‌ام. فقط چند جلد کتاب از جمله "زیر گنبد کبود" را به آدرسی که داده بودید فرستادم. کاغذ خودش آدرس نداشت.
امیرعباس چه می‌کند؟ همه سیاستمدار و مستفرنگ شده‌اند. باید یکسال دیگر فردید را ببینم که چه 'originalite [ابتکاری] از خودش بروز می‌دهد. اینهم یکجور تفریحی است. دیشب در کافه کنتینانتال، شادمان که تازه از لندن آمده مرا سر میز خودش احضار کرد هر موضوعی را در میان کشید دید من 'inte'resse [علاقمند] نشدم بعد هم با دکتر هالو به عرقخوری خودمان رفتیم.
از قول من به خانمتان سلام برسانید.

قربانت

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


در لغتنامة دهخدا برای واژة "اسعار" دو معنی آمده:
1) به فتحة اول، جمع "سعر" : قیمتها / نرخها
2) به کسرة اول: نرخ نهادن / بر افروختن آتش / بر انگیختن جنگ / بدی رسانیدن کسی را.
نمیدانم از این دو در جملة "فقط به او اجازة اسعار دولتی نداده‌اند" آیا میتوان سودی جست، یا باید "اسعار" را اشتباه چاپی واژة "اشعار" دانست.  (روزبهان)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستی ناشناس، در بخش نظرات، توضیحی در بارة اسعار داده‌اند که آن را عیناً در اینجا نقل میکنم:
("فقط به او اجازة اسعار دولتی نداده‌اند"، یعنی اینکه بقیه توانسته‌اند ارز به قیمت دولتی یا امکان استفاده از شهریه و بورس که به صورت ارز خارجی در اختیار دانشجو قرار می‌گرفت بگیرند و خارج بروند، ولی او اجازه نداشته است.)
با سپاس فراوان از این دوست بزرگوار، و ناشناس.  (روزبهان)






۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (29)


*

29

*

14 ژوئیه 47 [22 تیر 1326]

یا حق
دو کاغذ 9 و 26 ژوئن [18 خرداد و 4 تیر] که از برلن فرستاده بودید مدتی است رسیده. تا حالا cafard [بی حوصلگی] مانع از نوشتن بود. اگرچه هنوز هم دست از یخه‌ام برنداشته ولیکن اگر می‌خواستم منتظر این واقعة مهم بشوم گمان می‌کنم هیچوقت نمی‌توانستم چیزی بنویسم. از قراری که نوشته بودید مشغول مشت و مال هستید البته مشت و مال دهنده مهمتر از عملی است که انجام می‌دهد.
دیشب به مناسبت عید ملی به سفارت فرانسه رفتم. پذیرایی در باغ بود. علاوه بر جرجانی و خانلری و خیلی موجودات دیگر، حتی رهبر کل هم به قدوم خود آنجا را منور کرد و به نوکرهای خود تفقد نمود. من این افتخار را نداشتم.
جرجانی از قرار معلوم سخت گرفتار است و با اشخاص بچه‌دار هم همیشه صحبت از اسهال بچه، دوا و درمان، از اینجور چیزها می‌کند. به من قبلاً گفته بود که مأموریتی این دفعه اگرچه موقتاً اما با حقوق در سویس برایتان درست کرده که ربطی به عوض شدن کابینه ندارد. دیشب هم مطالب خود را تأیید کرد و گفت که مفصلاً موضوع را نوشته است.
خانلری مشغول اقدام است ولیکن هنوز کارش به جایی نرسیده. شنیدم احمد مهران که در وزارت فرهنگ است به عنوان حسابدار سرپرستی محصلین با حقوق عجیبی عنقریب به پاریس خواهد آمد. البته جای تعجب نیست. هیچ چیز در اینجا جای تعجب ندارد.
منوچهر مقدم که پیشتر در جزیرة موریس در خدمت قائد عظیم‌الشأن بود یکی دو سال است که به عنوان بازرس حسابداری تمام سفارتخانه‌های ایران با حقوق فوق‌العاده مشغول گردش دور دنیاست. اگر روزی دست به قلم بکند سفرنامة بی نظیری خواهد نوشت. اینجا مملکت ژنی‌ها [نوایغ] است و دولت هم از آنها قدردانی می‌کند.
از اوضاع و سیاست خواسته بودید بی شوخی می‌گویم که هیچ اطلاعی ندارم. فقط شنیدم که کابینه تغییر کرده. کی آمد و کدام خر رفت هیچ نمی‌دانم و اصلاً نمی‌خواهم بدانم. نه تنها خودم را تبعة مملکت پر افتخار گل و بول نمی‌دانم بلکه احساس یکجور محکومیت می‌کنم. محکومیت عجیب و بی معنی و پوچ. فقط از خودم می‌پرسم "چقدر بیشرم و مادرقحبه بوده‌ام که در این دستگاه مادرقحبه‌ها توانسته‌ام تا حالا carcasse [لاشه] خودم را بکشم!" قی آلود و کثیف و یک چیز قضا و قدری و شوم با خودش دارد. بهتری و بدتری و اصلاح و آینده و گذشته و همة آنها هم در نظرم باز یک چیز احمقانه و پوچ شده. جایی که منجلاب گـُه است دم از اصلاح زدن خیانت است. اگر به یک تکة آن انتقاد بشود قسمتهای دیگرش تبرئه خواهد شد. تبرئه شدنی نیست. باید همه‌اش را دربست محکوم کرد و با یک تیپا توی خلا پرت کرد. چیز اصلاح شدنی نمی‌بینم ...
خامه‌ای را چند شب پیش در شمران دیدم. با حرارت و میهن پرست شده. فقط به حرفهایش گوش دادم. دیروز هم برای اولین بار [جهانگیر] تفضلی را در سفارت فرانسه دیدم. اشاره به کاغذهایم کرد و به شوخی برایم خط و نشان کشید. منهم در جوابش فورمول معروف را گفتم: "کسی که از خدای جون داده نترسد از بندة کونداده نمی‌ترسد!" تو لب رفت بعد گفت که کتاب Malraux [مالرو] را از سویس برایم خریده و فرستاده. اما این کتاب به من نرسید.
کاغذی از [فریدون] هویدا داشتم گویا به کار آن موجودی که سفارشش را کرده بودم رسیدگی کرده و عجالتاً در Grenoble [گرونوبل] است.
راجه به چاپ دو حکایت فرانسه، در صورتی که تصمیم گرفته‌اید خوبست یکنفر آنها را مرور بکند. مثلاً لسکو شاید بتواند این کار را بکند. یکی از آنها 'Sampingue به نظرم قابل چاپ نیست ولیکن آن دیگری Lunatique را بعد از اصلاح مثلاً لسکو در دنبالة کتاب "بوف کور" می‌تواند چاپ بکند. کاغذش تاریخ و آدرس نداشت. من یکی دو کتاب که خواسته بود به آدرسی که برایم فرستاده بودید ارسال کردم اما هنوز جواب کاغذش را نداده‌ام.
الان اتاقم 35 درجه حرارت دارد. صدای چکش آهنگری بغل گوشم است. طرف دیگرش هم گرد و خاک و بنایی است. یکجور ریاضت است.
چون عینکم حالش خراب شده نسخه‌اش را در جوف پاکت می‌فرستم و اندازة دور آنرا در پشت نسخه به طور مضحکی خودم گرفتم اگر فرصت شد یک عینک با دور شاخی قهوه‌ای برایم بفرستید. اینهم خرده فرمایش.

یا حق

امضاء


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"رهبر کل"
اشاره است به احمد قوام نخست وزیر وقت.

"تغییر کابینه"
احمد قوام در 29 خرداد استعفا می‌دهد و خود او مجدداً به تشکیل کابینه مأمور می‌گردد و روز بعد کابینة جدید خود را معرفی می‌کند.



۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (28)


*

28

*

5 ژوئن 47 [14 خرداد 1326]

یا حق
کاغذ مورخة 11 مه هفتة قبل رسید ولیکن این هفته کاغذی نداشتم گمان می‌کنم که به علت مسافرت بوده. لابد کاغذها را دکتر بدیع برایتان می‌فرستد. من بالأخره از همة این صحبتها سر در نیاوردم. اینهمه اشخاص جدی و مهم وعده دادند و مأموریت برایتان تراشیدند آخر هم زیرش زدند! حالا من می‌بینم چیزی گم نکردم اگر دنبال این موجودات نرفتم. رویهمرفته در سرزمین قی‌آلود وحشتناکی افتاده‌ایم که با هیچ میزان و مقیاسی، پدرسوختگی و مادرقحبگیش را نمی‌شود سنجید. غیر از تسلیم و توکل و تفویض کار دیگری از ما ساخته نیست چنانکه شاعر فرموده:
در کف خرس خر کونپاره‌ای         غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟
از جمال‌زاده نوشته بودید. دو هفته است که به سویس برگشته. به جز همان یکبار دیگر ملاقاتی دست نداد و البته نسبت به من سخت بدبین شده است. به درک! مثل همة کسانی که می‌شناسم. اقلاً خوبست آدم با خودش since're [صمیمی] باشد. حالا که از همه چیز محرومیم چرا ادای دیگران را در بیاوریم؟
عدة دیگری از استادان مثل دکتر عقیلی و جودت و غیره هم به ممالک خارج رهسپار خواهندشد. مریم فیروز مدتی است در سویس می‌باشد. نمی‌دانم آزادیخواهان چرا بیشتر میل مهاجرت دارند. شاید آزادی اینجا را تأمین کرده‌اند حالا به جاهای دیگر می‌پردازند.
به مناسبت حرکت شاه به آذربایجان، فریدون ابراهیمی را دار زدند و عکسش هم در روزنامة "آتش" بود. مردم غیور آن سرزمین روزی یکی دو نفرشان بچة خود را جلو خاکپای همایونی قربانی می‌کنند. سرزمین عجایب است. کتاب "زیر گنبد کبود" را برای لسکو فرستادم و جلد اول "افسانه"های صبحی را هم توسط لادون فرستادم. دستگاه لادون به کلی جمع شد و خودش به فرانسه برگشت. مسافرت خانلری هنوز معلوم نیست. مشغول دست و پاست. گمان نمی‌کنم که مأموریت داشته باشد. جرجانی را به ندرت می‌بینم. حواسش همه دنبال موسیقی ایرانی و ترقیات پرویز محمود است. چند کاغذ گویا به توسط اشخاص برایتان فرستاده. من راجع به کارتان با او صحبت کردم گفت اگر فلان کار را به ایشان می‌دهند بایستی که از کار دانشگاه استعفا بدهند. من گفتم در هر صورت باید به ایشان اطلاع بدهید شاید قبول کنند. حالا دیگر از جزئیات این مطالب و آن کار معین و غیره هیچ اطلاعی ندارم. از قرار معلوم وقتش خیلی گرفته است و کارش خیلی زیاد اما از علاقة او به ترقی موسیقی میهنش تعجب می‌کنم مثل اینکه همین یک نقص در سرزمین است آنکه اصلاح شود دیگر ایرادی نیست. ولیکن من از همة این ترقیات و غیره بیزارم اصلاً پایم را اینجور جاها نمی‌گذارم. حالا که از خیلی چیزهای عالی محروم هستیم به اصلاح گند و گـُه هیچ علاقه‌ای ندارم برعکس باید چکش دست گرفت و هرچه وجود دارد را سرش خراب کرد و رویش هم تغوط. تا شاید بعد چیزی بشود و یا نشود. به درک ...
باری، روزها را می‌گذرانیم. گرما هم شروع شده. آهنگری همسایه‌مان هم شب و روز دق و دوق می‌کند. ما هم لنگ لنگان قدمی برمی‌داریم و هر قدم دانة شکری می‌کاریم.

زیاده قربانت

امضاء


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"فریدون ابراهیمی":
دادستان حکومت دموکرات آذربایجان که طبق حکم دادگاه نظامی زمان جنگ، در میدان گلستان تبریز در روز اول خرداد اعدام شد. حرکت محمدرضا شاه برای بازدید از استان آذربایجان در روز دوم خرداد، و ورود به تبریز در روز سوم.



۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (27)


*

27

*

24 اردیبهشت 26 /  15 مه [1947]

یا حق
کاغذ 27 آوریل [6 اردیبهشت] چند روز قبل و کاغذ 4 مه [13 اردیبهشت] دیشب رسید. در کاغذ اخیر نوشته بودید که دنبالة کاغذی است که صبح به پست داده‌اید. تعجب کردم که آن هنوز نرسیده ولیکن دیر نشده.
ده دوازده روز پیش استادانی که برای تکمیل معلومات به اروپا اعزام شدند و از جمله فردید با آنها بود حرکت کردند و دیروز هم با آقای مظفری، عده‌ای از دانش‌آموزان به اروپا حرکت کردند. من درست سر در نمی‌آورم در صورتیکه در تمام شهرهای اروپا سرپرست محصلین ایرانی وجود دارد چرا هی با هر دسته یک سرپرست هم می‌فرستند؟ از تعجب خودم باید تعجب بکنم! در صورتیکه اخیراً نمایندة فیلم از طرف ایران به هالیوود رفته دیگر باقیش معلوم است. به هر حال چون آدرس مستقیم نداشتید و به علاوه مسافرتی در پیش دارید من کاغذ سفارشنامه‌ای به خواهرزاده‌ام دادم که اسمش بیژن جلالی است. برادرزادة دکتر جلالی که می‌شناسید. این کاغذ را برای هویدا (فریدون) فرستادم که در سفارتخانه است و آسانتر می‌شود دید. آنها با کشتی حرکت می‌کنند و شاید مسافرتشان ده بیست روز طول بکشد ولیکن چون این موجود، آدمیزاد بی دست و پا و ضعیفی است می‌خواستم سفارشش را به هیئت سرپرستی بکنید تا او را در شهر مناسبی مثل گرونوبل و یا مونپلیه و یا اگر نشد در پاریس در پانسیون بگذارند. عجالتاً اپیدمی مهاجرت همه را سخت به دست و پا انداخته. از قراری که خانلری می‌گفت (چنان که اطلاع دارید) او هم مرخصی گرفته و می‌خواهد با اروپا بیاید. شاید هم مأموریت گرفته. من نمی‌دانم!
دو جلد کتاب اول صبحی را یکی به اسم هانری ماسه و دیگری برای لسکو به توسط لادون فرستادم حالا برسد یا نرسد، دیگر نمی‌دانم. چون دستگاه لادون ورچیده شده و عنفریب به فرانسه برمی‌گردد و کتابخانه‌اش جزو institut [انجمن فرهنگی ایران و] فرانسه شده. گویا این مخبرین جراید برایش زدند.
کتاب "زیر گنبد کبود" را برای لسکو می‌فرستم.
اینکه نوشته بودید لسکو خیال دارد حق ترجمة خود را به من واگذار بکند جداً مخالفم و از گرفتن آن پرهیز خواهم کرد. این مطلب را مخصوصاً به او بگوئید. چون در مملکتی که در هیچ مورد حق آدم داده نشده حالا کلاهبرداری از لسکو که زندگی درخشانی ندارد و زحمت ترجمه را کشیده و به علاوه حق ترجمه برای ایران وجود ندارد خیلی مرد رندی است. فقط ممکن است چند جلد از کتابش را برایم بفرستد.
جمله‌ای که نوشته بودید "یکی می‌گفت و صد تا از دهنش می‌ریخت" اصطلاح عوامانه است به معنی "تعریف و تمجید اغراق‌آمیز".
بالاخره ملاقات با جمال‌زاده دست داد به این معنی که مهندس انصاری به اصرار مرا در خانه‌اش دعوت کرد. جمال‌زاده هم آمد و اظهار تفقد کرد و مجلس با صحبت صد تا یک غاز ورگذار شد. بعد به اصرار از بنده کتاب خواستند. یکی دو روز که تأخیر شد کارت دیگری در کافه فرستادند و تقاضای کتاب را کردند بعد از آنکه کتابها را به انضمام "افسانه" برایش فرستادم تمام اشتیاق فروکش کرد و حتی یک جلد از کتاب اخیر خودش که حق چاپ آنرا چندین هزار تومان فروخته برایم نفرستاد. امیدوارم عشقبازی، تا اینجا خاتمه پیدا بکند.
کتابهایی که توسط سنندجی فرستاده بودید رسید. پیس تئاتر را به نوشین دادم خیلی ذوق کرد. لابد در مجلة مردم پیس اخیری که نوشین چاپ کرده دیده‌اید؟
من علت این مسافرت اخیرتان را به آلمان نفهمیدم؟ تصور می‌کنم علاوه بر ارزانی می‌خواهید دور از چشم عیال و اطفال استخوانی سبک بکنید. البته خیلی مناسب است ولیکن طوری باید باشد که اگر خبری از تهران رسید زود دریافت دارید.
جرجانی مدتی است که خوب شده و مشغول رتق و فتق امور است ولیکن مدتهاست که او را ملاقات نکرده‌ام. نمی‌دانم چه می‌کند و چه اقدامی از دستش بر می‌آید.
به هر حال این اوضاعی است که می‌بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می‌سوزیم و می‌سازیم. قسمتمان این بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه چیز. خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اخ و تف به روی همه. شاید نتوانم چاپ بکنم. اهمیتی ندارد ولیکن این آخرین حربة منست تا اقلاً توی دلشان نگویند "فلانی خوب خر بود!"
باری، روزها می‌آید و می‌گذرد و ما در قید حیات هستیم تا بعد چه بشود!

زیاده قربانت
امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"یک چیز وقیح مسخره" : اشاره است به "قضیة توپ مرواری" .


۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (26)



*
26

*

14 اردیبهشت [1326 / 5 مه 1947]

یا حق
کاغذ 14 آوریل و عکس و برش روزنامه و مجله "پشم و پوست" که مقاله‌ای از خانمتان داشت توسط صبا رسید. من نمی‌دانستم که خانمتان آنقدر به صداها و بوهای ایران حساس است و با وجود اینکه از حیوانات پشم‌آلود مثل سگ و گربه چندان خوشش نمی‌آمد تعجب می‌کنم که به پوست چرک گوسفندان گر گرفتة میهن ما علاقه داشته.
تا اینجا نامة عنبر شمامه‌ام رسیده بود که سر خری وارد شد. توضیح آنکه الساعه در همین اتاق هنرکده مشغول رتق و فتق امور می‌باشم که عبارت از نوشتن همین کاغذ است چون با وجود اینکه عضو رسمی شده‌ام و مقداری از حقوقم را زده‌اند باز هم مجبورم گاهی اظهار لحیه بکنم تا معلوماتم به کلی سوخت نشود. به هر حال قاصدی از طرف آقای جمال‌زاده رسید و کارتی نوشته‌بودند که در جوف پاکت می‌گذارم. منهم صاف و پوست‌کنده جواب دادم که چون مثل قادر متعال لامکان هستم، مراسم و تشریفات معمولی هم در بارة من صدق نمی‌کند و این دیگر بسته به قسمت است که آیا دیداری تازه بشود یا نه؟ این شخص محترم به این حقیر ضعیف سخت بدبین شده‌است. نمی‌دانم چه توقع بیجا و چه دیکتاتوری است؟ اینهم معلوم می‌شود یکجور وظیفة مقدس برایم بوده‌است و حالا مقصر هستم. نه اینست که من عمداً از او رو پنهان کرده‌ام اما همه جور کار و اقدام برایم یکجور زجر شده. می‌خواهم به احمق‌ترین طرزی وقتم را بگذرانم و از دیدن مقامات رسمی بیزارم. به علاوه در مهمانخانة مجللی که ایشان اقامت دارند بنده را راه نخواهند داد. به هر حال قضایا به اینجا منجر شده.
جرجانی را چند شب پیش توی کوچه دیدم. در حالیکه عازم اشربه خانه بودم فقط به چاق سلامتی اکتفا شد.
مدتی است که [جهانگیر] تفضلی وارد تهران شده. او هم دو سه روز سلام نشست. من هنوز او را ندیده‌ام ولیکن از قراری که شنیدم به روزنامة ایران ما بی علاقه است و آنرا به برادرش واگذار کرده. از قراری که محمود تفضلی می‌گفت روزنامه‌اش را مرتباً برایتان می‌فرستد. من آدرس جدیدتان را به او دادم. چون کار اداری مفصلی برایم انباشته شده عجالتاً به همین چند کلمه قناعت می‌شود. اینهم آخر و عاقبت ما!
از قول من به امیرعباس و فریدون سلام برسانید.

قربانت

امضاء


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"مجلة پشم و پوست":
غرض می‌بایست نشریه‌ای باشد در بارة صنعت و تجارت پشم و پوست به زبان فرانسه، که متأسفانه مشخصات دقیق آن به دست نیامد.

"هنرکده":
مقصود دانشکدة هنرهای زیبای دانشگاه تهران است که در آن زمان چنین خوانده می‌شد.

"مهمانخانة مجلل":
اشاره به مهمانخانة دربند است.


۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (25)



*
25

*

19 آوریل 47 [29 فروردین 1326]

یا حق
کاغذ 29 مارس [8 فروردین] دو سه روز پیش رسید. 18 جلد "افسانه" هم چندی قبل واصل شد و مقداری از نسخه‌های آنرا میان دوست و دشمن تغس کردم. دیروز صبح هم به عیادت جرجانی رفتم که در مریضخانة نسوان لوزتین خود را عمل کرده‌بود و نمی‌توانست حرف بزند. راجع به کاری که وزارت فرهنگ خیال دارد به شما بدهد سئوال کردم مطالبی روی کاغذ نوشت که من درست یادم نمانده. همینقدر می‌دانم که اینطور توضیح داد که کار آمریکا به وکیلی (؟) پیشنهاد شده ولیکن موقوف به اینکه زودتر حرکت بکند و برای سرکار سرپرستی شاگردان در فرانسه یا سویس را در نظر گرفته‌اند. شاید خودش با همین پست مفصلاً توضیح بدهد. من همانطور که گفتم درست سر در نیاوردم.
هفتة گذشته به توسط شخصی که عازم سویس بود کاغذی فرستادم و در ضمن کتاب رومانی خواستم که اعلانش را مجدداً در جوف این پاکت می‌گذارم تا اگر آن کاغذ نرسد این کتاب را برایم تهیه بکنید و بفرستید.
محتمل است که در ماه آینده عده‌ای شاگرد و چند نفر از معلمین وزارت فرهنگ از جمله آقای فردید به اروپا حرکت کنند البته این موجودات با کشتی خواهندآمد و یک نفر از این محصلین که در فرانسه می‌ماند خواهرزادة منست. اگر حرکت کردند کاغذ معرفی‌نامه به دستش می‌دهم. ظاهراً آدم بخو بریده‌ای نیست.
دو کاغذ و چهار جلد کتابی که توسط جمال‌زاده فرستاده بودید رسیده و در یکی از کاغذهایم شرحش را نوشته‌بودم ولیکن تاکنون به ملاقات ایشان نایل نشده‌ام. تصور می‌کنم که برگشته باشد در هر صورت چیزی را از دست نداده‌ام ولی کاغذی که نوشته بودید به توسط رضا ملکی فرستاده‌اید هنوز به من نرسیده.
کتاب de Menasce [دو مناش] هم رسید. بسیار خوب و تمیز درست شده‌بود. من کاغذ تشکری برایش فرستادم. شما هم اگر صلاح بدانید برای تشویقش یک جلد افسانه برایش بفرستید و چند جلد از کتابش را برای دانشگاه بخرید. قیمتش 30 فرانک سویس است. عنوان کتاب از اینقرار است:
Skand - Gumanik Vicar
Libr. de I'Universite' Fribourg - Suisse

من درست نمی‌فهمم چرا آنقدر کارهای مفت و مجانی به شما محول می‌کنند در صورتی که فقط برای خرید کتاب اشخاصی را با حقوق و مزایای بیشمار به خارجه می‌فرستند.
گزارشی که روزنامة "داد" از کانون وکلا چاپ کرده بود در روزنامه‌های دیگر انعکاسی پیدا نکرد. مطالب خود گزارش البته همه درست و بجا بود.
کاغذی از مفتاح داشتم از وضع خودش خیلی ناراضی بود. کاغذی هم از امیرعباس داشتم. از کار او هم سر در نیاوردم گویا همیشه میان برلن و پاریس در مسافرت است. اگر دردسر زیاد نداشته‌باشد کار بدی نیست. از 'Masse [ماسه] نوشته‌بودید که تلفن زده. آدم بسیار شریفی است. خیلی از دست در رفته. اما خیلی خدمت به ایران کرده. و شنیده‌ام که اخیراً anthologie [جنگ] مفصلی از ادبیات ایران تهیه کرده که هنوز چاپ نشده‌است. همیشه حواسش متوجه بدبختیهای خانوادگیش است. رویهمرفته با فرانسویها بهتر از دیگران می‌شود کنار آمد. آخرین دفعه در موقع جشن فردوسی او را دیدم. مضحک اینجاست که او مرا خیلی جوان و حتی بچه تصور می‌کند. از کتاب اخیر صبحی که فرستادم یک جلد به او و یک جلد به لسکو بدهید. چون هر دو آنها به این کتاب علاقمندند.
من صلاح نمی‌دانم که به این سادگی در ماه اکتبر برگردید در صورتیکه خانه و زندگی و همه چیز به هم خورده‌است. باید آخرین اتمام حجت را کرد. اگر لازم است به عنوان کار یا مطالعه تمدید گرفت شاید در این مدت فرجی پیش بیاید. جرجانی ناامید نبود از اینکه بشود کاری از پیش برد.
خانلری می‌گفت مرخصی گرفته و خیال دارد بیاید به اروپا ولیکن با وجود بی پولی که از آن می‌نالد نمی‌دانم چه کلکی خواهدزد. مجلة سخن خیلی تق و لق شده و به جز ضرر عایدی دیگری ندارد. گمان نمی‌کنم امسال را هم تا آخر برساند. من حتی کنجکاوی را هم از دست داده‌ام و هیچ مایل نیستم که سر از کار دیگران در بیاورم.
روزنامة "شهباز" یک شماره در آمد و حسابی دخل دولت را در آورد و بعد هم توقیف شد. با همین پست آنرا می‌فرستم.
راجع به کتاب "زیر گنبد کبود" نوشته بودید. باید اقرار بکنم که چاپی آنرا نخواندم چون ماشین شدة آنرا دیده‌بودم. Sce'nes [صحنه‌های] گوناگونی از زندگی اداری است. نویسنده البته tendance [گرایش] چپ نشان می‌دهد و خرابی اجتماعی را مجسم می‌کند و مخصوصاً دو رویی و تقلب اشخاص را. ارزش ادبی آن style [سبک] مؤلف است که سعی کرده اصطلاحات و امثال عامیانه را، شاید بیش از لزوم، به کار ببرد. در "پیام نو" و "ایران ما" و "مردم" گمان می‌کنم critiques [نقدهایی] راجع به این کتاب چاپ شده‌است.
مقالاتی که در فیگارو راجع به ایران چاپ شده به روزنامة ایران ما دادم و چند تا از آنها را ترجمه کرد.
هفتة پیش سپهر ذبیح را دیدم. می‌خواست "برهان قاطع" برایتان بفرستد و آدرس خانة جرجانی را گرفت ولیکن برهان قاطع چاپ سربی، پر از غلط مطبعه است. شنیدم دو جلد از فرهنگ دهخدا هم در آمده‌است. این هزار صفحه تازه به لغت "ابـو" ختم می‌شود. خیلی tendancieux [جانبدار] به نظر می‌رسد. اینهم مثل همة کارهای دیگرمان است.
همه چیز این خرابشده برای آدم خستگی و وحشت تولید می‌کند. باری، زندگی را به بطالت می‌گذرانیم و از هر طرف خواه چپ و یا راست مثل ریگ فحش می‌خوریم و مثل اینست که مسئول همة گه‌کاریهای دیگران شخص بنده هستم. همه تقاضای وظیفة اجتماعی مرا دارند اما کسی نمی‌پرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟ یک تخت‌خواب و یک اتاق راحت دارم یا نه؟ و بعد هم از خودم می‌پرسم در محیطی که خودم هیچگونه حق زندگی ندارم چه وظیفه‌ای است که از رجاله‌های دیگر دفاع بکنم؟ این درددلها هم احمقانه شده. همه چیز در این سرزمین گـُه‌بار احمقانه می‌شود.
از قول من به خانمتان و به هویداها سلام برسانید.

قربانت

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(از توضیحات کتاب)

"خواهر زادة" هدایت، مقصود بیژن جلالی است.

"جشن فردوسی":
اشاره است به جشن هزارة فردوسی و کنگره‌ای که به این مناسبت از 12 تا 27 مهر 1313 با شرکت چهل تن از دانشمندان ایرانی و مستشرقان خارجی در تهران برگزار شد.

روزنامة "شهباز":
صاحب امتیاز: رحیم نامور، نخستین شماره 24/2/1322. از آن پس به صورت نامرتب و گهگاهی انتشار یافت. در 1329 ارگان جمعیت مبارزه با استعمار بود و تا 28 مرداد 1332 هر روزه عصر منتشر می‌شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

"بُخو بُریده":
"بُخو"ــ حلقه و یا زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. (لغتنامة دهخدا)
"بخو بُر" ــ کنایه از حقه باز و کهنه کار؛ رند. (فرهنگ فارسی عمید)





۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (24)



*
24

*

9 آوریل 47 [19 فروردین 1326]

یا حق
الآن در کافه فردوس در حضور آقایان رضوی و قائمیان و انجوی و غیره و غیره، مشغول قلمفرسائی هستم. مطلبی که موجب این ناپرهیزی شده اینست که مسافری نراقی نام فردا با هواپیما به سویس خواهدرفت چون می‌خواهد منتی به گردنم بگذارد اینست که مبادرت به این اقدام موحش کردم.
امروز کاغذی و یا پاکتی رسید که مقداری برش روزنامه در آن بود. خیال دارم آنها را به "ایران ما" بدهم تا از آن استفاده بکند ولیکن از قرار معلوم آدرستان عوض شده. علت چیست؟
18 جلد کتاب مرحمتی هنوز نرسیده. امروز به دکتر صبا تلفن کردم جواب منفی داد. دیروز هم کتاب مرحمتی آقای de Menasce [دومناش] پروفسور Fribourg [فریبورگ] سویس رسید. بسیار قابل توجه است. در 25 ماه فوریه آنرا فرستاده. نمی‌دانم قبل از تقاضای سرکار بوده یا بعد؟ اگر بعد بوده از جانب من از او تشکر بکنید و دیگر اینکه کتاب رومانی برایم لازم شده که اسم و آدرسش را لفاً می‌فرستم.

Louis le Sidaner
Le Commencement de la fin
Edit. Ariane 170 fr

امشب در منزل دکتر رضوی به اغذیة قارچی دعوت داریم.

یا حق

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لـفاً: در لف ؛ در طی ؛ در جوف . (لغتنامة دهخدا)



۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (23)



*
23

*

2 یا 3 آوریل 47 [چهارشنبه 12 یا پنجشنبه 13 فروردین 1326]

یا حق
با پست قبلی یک کاغذ از فریدون هویدا و یک کاغذ از سرکار داشتم. پریشب جرجانی را ملاقات کردم یک کاغذ هم او به من داد. کتاب Beauvoir [بووار] که فریدون توسط سنندجی برایم فرستاده‌بود رسیده و آنرا خواندم. چنگی به دل نمی‌زد مثل اینست که existantia لیسم هم دارد 'de'mode می‌شود [از مد می‌افتد].
از قراریکه فریدون نوشته بود معلوم می‌شود که شبها عادت کرده دمی به خمره بزند. این خودش پیشرفت قابل ملاحظه‌ای است.
تمبرهائی که خواسته بودید در جوف پاکت می‌فرستم.
از مفتاح کاغذی داشتم. بر خلاف سابق اظهار نگرانی کرده بود. طبیعی است که با بی پولی در هیچ جهنم‌دره‌ای به آدم خوش نمی‌گذرد چه برسد در اروپا!
از جمال‌زاده پرسیده بودید. نمی‌دانم از آبادان برگشته یا نه. در هر صورت هنوز از ایشان ملاقات نکرده‌ام شاید هم به اروپا برگشته باشد.
نمی‌دانم باز هم حکایت دکترx و یا y است ولیکن جرجانی می‌گفت که از طرف وزارت فرهنگ خیال دارند مأموریتی به آمریکا برایتان درست کنند. حالا تا چه اندازه حقیقت داشته‌باشد دیگر معلوم نیست. تمام کارهائی که در این خرابشده انجام می‌گیرد به قدری عجیب و غریب است که از حد تصور خارج است. گمان نمی‌کنم در هیچ جای دنیا خلایی به این کثافت و مسخرگی وجود داشته‌باشد. اما چه می‌شود کرد در اینجا ترکمانمان زده‌اند و راه گریز مسدود است.
نمی‌دانم این روزنامه‌های مسخره را راستی می‌خوانید یا نه؟ تصور می‌کنم یک قرائتخانة تفریحی برای رفقایتان درست کرده باشید. من که رغبت نمی‌کنم حتی به آنها نگاه بکنم.
با پست قبل دو جلد دیگر از کتاب اخیر صبحی فرستادم. یکی از آنها را برای هانری ماسه بفرستید. حالا تشکر بکند یا نه چندان اهمیتی ندارد. گویا بیچاره سخت سر به گریبان است. پسرش در جنگ کشته شده و هزار بدبختی دیگر دارد. به من هم یک کلمه ننوشته. از سنندجی پرسیدم. گویا معتمدی در تهران است. هنوز کتابها را تحویل نداده. شاید در همین هفته برسد.
دکتر صبا می‌گفت که "مجلة بانک" را فرستاده. به علت تأخیر پست شاید تاکنون نرسیده باشد. روزنامة ارس هم همین ادعا را می‌کرد ولیکن سپهر ذبیح مدتی ناخوش بوده. شاید به این علت چیزی ننوشته است.
راجع به کنگرة قضائی پاریس در کاغذ قبل نوشتم و تکة روزنامه را فرستادم، از جرجانی تحقیق کردم گفت که حقیقت دارد.
عکسهایی که در جوف پاکت بود رسید. معلوم می‌شود در فن شریف عکاسی ترقیات روزافزونی کرده‌اید. جرجانی هم همین عقیده را داشت.
شخص اخیرالذکر از کار و گرفتاری اداری و خانوادگی زیاد می‌نالد. شاید هم حق دارد. مثلی است به فارسی که می‌گویند آنوقتی که جیک‌جیک مستانت بود فکر زمستانت نبود؟ همة کسانی که زناشوئی کرده‌اند مخصوصاً آنهائی که بی پولند همین شکایت را دارند و به حال بی زنها حسادت می‌کنند. مطلبی که مهم است هر دو کارش احمقانه است اما برای کسی که پول و وسیلة زندگی دارد آنهم یکجور تفریح است. گیرم مثل دیگری است که می‌گوید سگ که می‌خواهد استخوان بخورد اول به کونش نگاه می‌کند. معلوم می‌شود آقای جرجانی ذرع نکرده پاره کرده و حالا قوز بالا قوزش شده.
مکتب فاتالیسم [تقدیر گرایی] که اخیراً به آن سر سپرده‌اید از همة سیستمهای دیگر عاقلانه‌تر به نظر می‌آید. اقلاً این تسلیت را به آدم می‌دهد که آنچه پیش بیاید از قدرت و دوندگی بشر خارج است.
در کف خرس خر کونپاره‌ای / غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟
اگر هر سیستم و فلسفه‌ای در یک جای دنیا succe's [موفقیت] داشته باشد فلسفة ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راست‌راستی راه دیگری را هم نمی‌شود انتخاب کرد.
راجع به سخن پراکنی آقای مینوی در رادیو لندن در خصوص "زیر گنبد کبود" هیچ نشنیده‌بودم. این آقایان هم مته به کون خشخاش گذاشته‌اند و خودشان را باسوادترین و علاقمندترین موجود به ادبیات و زبان فارسی معرفی می‌کنند. اینهم همان گنده گوزی ایرانی است. اگر به ادعای خودشان ایمان دارند موجودات خوشبختی هستند.
از اسکندری نوشته بودید که در پاریس است. آیا مقصودش چیست و چه اقدامی می‌خواهد بکند؟ آیا مؤثر خواهدبود؟ یا اینکه آمده خستگی در بکند ...! در این موضوع من نمی‌توانم اظهار عقیده بکنم. حرفهای ضد و نقیض زیاد زده می‌شود.
مریم فیروز روز جمعه گذشته، 14 نوروز، شنیدم که به قصد سویس پرواز کرده. دیشب یکنفر می‌گفت که چون پاسپورتش تکمیل نبوده یا امضای شهربانی را نداشته اجازة حرکت به او نداده‌اند. حالا نمی‌دانم کدامش راست است؟
کتابهای پهلوی که خواسته بودم تعجیلی در فرستادنش نیست. چون اگر تصادفاً اینجور کتابها در کتابخانه پیدا بشود ارزانتر است اما اگر نباشد و آنها را بخواهند به قیمت خون پدرشان حساب می‌کنند. اگر هم پیدا نشد گمان نمی‌کنم لطمة شدیدی به معلومات جامعة ما بخورد. چون رادیو لندن مانع ازین فاجعه خواهدشد. برای تفریح بد نیست که آدم گاهی ازین دنیای پر هیاهو و جنجال، پناه به افکار و اعتقادات قدیمیها ببرد و با آن مشغول باشد.
از اوضاع اینجا خواسته باشید چیز تازه‌ای نشنیده‌ام. زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشته‌ای. چهار ستون بدن را به کثیفترین طرزی می‌چرانیم و شبها به وسیلة دود و دم و الکل به خاکش می‌سپریم و با نهایت تعجب می‌بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.
از قول من به دوستان و آشنایان سلام برسانید.

قربانت

امضاء


۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (22)



*
22

*

21 مارس 47 [30 اسفند 1325]

یا حق!
دو سه ساعت دیگر سال نو خواهدشد. البته نه برای من برای دیگران. اگر هر کسی بگوید سال به سال دریغ از پارسال من باید بگویم: روز به روز دریغ از دیروز! حتی جای دریغ و تأسف هم باقی نمانده. احمقانه‌تر از آنست ...
بگذریم. به هر حال تبریکات ما را از دور بپذیرید و به رفقا ابلاغ کنید. اینهم یکجور فورمول است. مردمان دنیا هم به همین فورمولها دلخوشند.
باری، هفتة گذشته کاغذی از جمال‌زاده و دو کاغذ از سرکار و 4 جلد افسانة آفرینش به توسط ادارة انتشارات و تبلیغات رسید.
جمال‌زاده نوشته بود که تا حالا انتظار ملاقات مرا داشته اما حالا عازم آبادانست و پس از مراجعت (در کافه) به ملاقات من خواهد آمد. هنوز او را ندیده‌ام.
اینکه از تهمت روزنامه‌ها عصبانی شده بودید خیلی تعجب کردم نمی‌دانستم که به این زودی رسوم و عادات میهن عزیز را فراموش می‌کنید. اولاً هیچکس به آنچه که در روزنامه نوشته می‌شود اهمیت نمی‌دهد و یا نمی‌خواند. ثانیاً اولیای امور همینکه دیدند کسی اسمش به دزدی و قاچاقچیگری شهرت یافته او را لایق و برازندة همکاری خود می‌دانند و بعد هم این موضوع عجالتاً خود به خود منتفی شده و چند مقاله در تکذیب آن چاپ شده از جمله در روزنامة "آتش" که با همین پست می‌فرستم. گمان نمی‌کنم مطرح کردن دوبارة آن صلاح باشد. اما اینکه اصل قضیه از کجا سرچشمه گرفته همینقدر می‌دانم که ابتدا روزنامة "ارس" خبری چاپ کرده که لابد خوانده‌اید و آن از اینقرار بود که از قرار خبری که از پاریس دریافت داشته‌بود سرقت پست فرانسه به دست خود فرانسویان انجام گرفته و عده‌ای از تجار ایرانی متوحش شده‌اند و به سویس گریخته‌اند تا اگر اجناس قاچاق آنها کشف شود مورد مؤاخذة پلیس فرانسه واقع نشوند. دنبالة آن روزنامة "کیهان" سرمقالة پر شوری نوشت و رفتار ناپسند ایرانیهای مقیم فرانسه را سخت انتقاد کرد. بعد یکمرتبه این موضوع در همة روزنامه‌ها انعکاس پیدا کرد و هر کدام از روی حب و بغضی که داشتند با imagination [تخیل] خودشان چیزهایی شهرت دادند و آن افتضاح را بالا آوردند. چون این مطلب موضوع روز شده‌بود البته روزنامه‌ها در [صدد] کسب خبر صحیح بودند و سعی می‌کردند از وزارت خارجه خبر تازه‌ای به دست [بیاورند]. مخبر آنها هم هرچه دلش می‌خواسته می‌گفته و از اینقرار این جنغولکبازی در آمد. البته خیراندیشانی از پاریس و تهران آتش را دامن می‌زده‌اند که من نمی‌توانم آنها را بشناسم. شاید بعد موفق بشوم ولیکن گمان می‌کنم که در روزنامة "ایران" حتی یک کلمه هم راجع به این موضوع نوشته نشد. البته عدة زیادی نسبت به ایرانیانی که در فرانسه هستند بدبین شده‌اند و به این آسانی از عقیدة خود برنمی‌گردند ولیکن چیزیکه جای تعجب است وزارت امور خارجه به طور صریح این مطلب را تکذیب نکرد یعنی حتی بعد از دریافت گزارش صحیح از پاریس فقط در یکی دو روزنامه نوشت که توقیف اعضای سفارتخانة پاریس دروغ است. یعنی دزدی و قاچاقچیگری آنها را تکذیب نکرد و یا آنهمه مطلب که در روزنامه‌ها نوشته شده‌بودند کافی به نظر نمی‌رسید. این مطلب به قدری شلوغ بود که حتی الآن هم از اصل قضیه خبر ندارم. یعنی یکنفر پیدا نشد که جریان اصلی را از فرانسه بنویسد و اشخاصی [را] که توقیف شده‌اند اسم ببرد. سکوت ایرانیان مقیم فرانسه و تکذیب مبهم وزارت خارجه این جنجال را تقویت کرد و از شما چه پنهان به همین علت هنوز هم این سوءتفاهم باقی است ولیکن دیگر روزنامه‌ها چیز زیادی در اطراف آن نمی‌نویسند. حالا هم هنوز نگذشته به این معنی که یکی از مخبرین جراید تحقیق کامل بکند و گزارش صحیحی با اسم اشخاصی که متهم به قاچاقچیگری بوده‌اند (و حتی از ابتدای آن که در زمان رهنما شهرت پیدا کرده‌بود) به طور دقیق تهیه کند و برای یکی از روزنامه‌ها بفرستد البته بسیار مؤثر خواهدبود و یا راپرتی رسمی از طرف سفیر پاریس و یا وزارت خارجه راجع به این موضوع در روزنامه چاپ بشود. این تنها راهی است که به نظر من می‌رسد. اما مطلبی که مهم است اسم شما به هیچوجه در این جریان داخل نبوده و حتی تهمت هم نزده‌اند.
اما مطلب مهمی که در جوف این پاکت ملاحظه می‌کنید دیشب نوروزی [را] که در روزنامة ارس می‌نویسد ملاقات کردم و گفت در روزنامة "داد" نوشته که نمایندگان ایران از جمله شما در کنگرة حقوقی پاریس اظهاراتی راجع به وضع رقتبار حقوق ایران کرده‌اید. امروز صبح به زحمت یک شماره از آنرا پیدا کردم و در جوف این پاکت می‌فرستم. من هنوز عقیده‌تان را نمی‌دانم، اما با وجود اینکه نوشته‌بودید در هیچ کاری مداخله نمی‌کنید، حدس می‌زنم که به اشتباه یا به عمد اسمتان را داخل کرده‌باشند چون تصور نمی‌کنم در این موقع اصراری به مخالفت با دولت داشته باشید. اگر چند روز تعطیل عید در میان نبود (به مناسبت حرکت هواپیما) می‌رفتم رئیس روزنامه را می‌دیدم و می‌توانستم اطلاعات بیشتری بدهم ولیکن چون از اصل موضوع بی اطلاعم از اظهار عقیده خودداری می‌کنم.
با همین پست ترجمه پیس Sartre [سارتر] "جندة محترمه" را که نوشین ترجمه کرده می‌فرستم. یکی دو نسخة آنرا برای مؤلف بفرستید (البته با عنوان فرانسه که بتواند بخواند) برایش surprise [شگفتی آور] خواهدبود.
کتاب "افسانه" صبحی جلد دوم منتشر شد. یکی دو جلد اضافه از او می‌گیرم و می‌فرستم. برای 'Masse [ماسه] بفرستید. خیلی به دردش خواهد خورد و شاید ترجمه بکند.
جرجانی را چند شب پیش در کافه ملاقات کردم. حالا دیگر وزارت فرهنگی شده و گویا کارش زیاد است. خیلی مرتب سر کنسرتها و سخنرانیها و اینجور مزخرفات اینجا می‌رود.
مجلة سخن خیلی تق و لق شده. معلوم نیست بتواند ادامه پیدا بکند. من تعجب می‌کنم اینهمه ایرانی و پولدارهایی که در پاریس هستند چرا مجله‌ای، روزنامه‌ای، چیزی راه نمی‌اندازند. کتاب افسانه که روی کاغذ 'verge چاپ شده‌بود بینهایت لوکس بود. ولیکن چیزی که تعجب کردم بعضی غلطهای مطبعه در آن بود که در سایر نسخه‌ها نبود.
از قول من به هویداها و کسان دیگری که ملاقات می‌کنید سلام برسانید و تبریک عید بگوئید.

زیاده قربانت

امضاء


.


بايگانی وبلاگ