۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

صادق هدایت ـ هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی (35)


35

*

3 نوامبر 47 [11 آبان 1326]

یا حق
کاغذهایی که در ژنو و پاریس نوشته بودید رسید. بالاخره نفهمیدم که دوربین عکاسی را فروختید یا نه؟ گمان می‌کنم اگر در همانجا بتوانید از موجودی قرض بکنید بهتر است. بعد از مراجعت ممکن است اقدام بکنید و قرضش را پس بدهید.
هفتة قبل جرجانی را ملاقات کردم خیلی حالش خراب بود. بیش از آنچه که تصور بکنید چون برای رفتن به تبریز از قراردادی تبدیل به رسمی می‌شود و در این صورت فرق فاحشی در حقوقش می‌کند به طوری که برای زندگی تنهای خودش هم در تبریز کفاف نمی‌دهد چه برسد که مخارج زن و بچه‌اش را هم بدهد. همین بلایی است که سر من هم آمد و از این ماه صد تومان از حقوقم کسر شد. چون که دلشان سوخته بود و می‌خواستند سر پیری به من تقاعد بدهند و هفت هشت سال از سابقة خدمتم هم مالیده شد چون در بانک ملی کار کرده‌ام که مؤسسة ملی است به اضافه از ادارات دولتی استعفا کرده بودم و به هند رفته بودم.
جرجانی را دیگر ندیدم و نمی‌دانم کارش چه شده چون به این ترتیب نمی‌توانست حرکت بکند. آمدن خانلری و دکترهای دیگر گویا به علت ارز موقوف شد. چند روز قبل دکتر شاهکار را در کافه دیدم. از دوندگیهای شما و از مسافرتهای خودش صحبت کرد. از قراری که نوشته بودید حالا باید در مریضخانه باشید. امید است که عمل به خوبی انجام گرفته. خوب بود زودتر به فکر می‌افتادید و کلک بینی را هم می‌کندید. لابد مخارج کمرشکن است. روحانی هم مدتی است که آمده ولیکن هنوز او را ندیده‌ام. سلام و تعارف برایش فرستادم. چندی است که از دیدن هرکس احتراز می‌کنم. کمتر هم به کافه می‌روم. فایده‌اش چیست؟ از جمال‌زاده نوشته بودید، عطایش را به لقایش بخشیدم. هیچ جور کمکی لازم ندارم. از همه چیزمان گذشته به حرفهای او هم معتقد نیستم. می‌دانم چند مرده حلاج است. Corbin [کـُربن] می‌گفت که لسکو به قاهره رفته. مأموریت گرفته. من بالاخره جواب کاغذش را ندادم.
در اینجا زمزمة خطر وبا هم هست. اگر اینجا بیاید کلک پایتخت شاهنشاهی کنده است. با آن آب و کثافت شایسته‌ترین مرگی برای این موجودات گـُه آلود است.
از افتخارات و خبرهای داخلی و خارجی هیچ اطلاعی ندارم و نمی‌خواهم داشته باشم. از حکایت خانم فخرالدوله خیلی تعجب کردم اگر من جای مدیر "مرد امروز" بودم سلام و تعارف برایشان می‌فرستادم و می‌گفتم خانم ببخشید به کار خودتان آنقدر ننازید چون در شهرنو صدها زن دیگر هستند که خیلی بیشتر از شما کار کرده‌اند و دارائی آنها به یک‌هزارم درآمد روزانة شما نمی‌رسد. خداوند بر عایدی این ضعیفة respectueuse [محترمه] پیـس Sartre [سارتر] بیفزاید. مدیر "مرد امروز" از بس فحش به قوام داد روزنامه‌اش توقیف شد. حالا متواری است و آخرین شمارة روزنامه‌اش را در قم چاپ کرده بود و مجاناً در تهران توزیع کرده بود. او هم معلوم می‌شود دلش خوش است.
دکتر حکمت را به تازگی ندیده‌ام. موضوع عمل جراحی را برایش گفته بودم. کمی وا رفت. اما گمان می‌کنم درسش را مرتب می‌دهد.
کتاب دیوار چین نرسید. از قول من به خانمتان و به هویداها سلام برسانید.
                                                                                                              یا حق

امضاء


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از توضیحات کتاب

* شهیدنورائی در این ایام برای عمل لوزتین در بیمارستان بستری بوده است.
* مدیر مرد امروز: اشاره به محمد مسعود است که صاحب امتیاز و مدیر هفته نامة مرد امروز بود. وی در مهر 1326 اعلام کرد که به هرکس که احمد قوام، نخست وزیر را به قتل برساند یک میلیون ریال جایزه می‌دهد. مسعود در 22 بهمن 1326 توسط ناشناسانی به ضرب گلوله کشته شد. سالها بعد، پس از دستگیری خسرو روزبه، معلوم شد که این قتل را سازمان نظامی حزب توده برنامه ریزی کرده و قاتل مسعود، سروان عباسی بوده است.
* ضعیفة محترمه اشاره است به نمایشنامه‌ای از سارتر که با عنوان "روسپی بزرگوار" به فارسی ترجمه شده است.

۲ نظر:

علی گفت...

جناب روزبهان عزیز
دست مریزاد . هم بر این انتخاب و هم بر این همت.
راستش معلوم نبود اگر چنین همتی نمی کردید، اقبال یاقتن و خواندن چنین کتابی ، هرگز نصیبمان می شد. من که به تازگی وبلاگ تان را یافته ام، تا این صفحه آمده ام و چشم انتظار باقی نامه ها. امیدوارم این کوشش هم چنان ادامه یافته و فرصت کرده تمامی نامه ها را بازنویسی کنید و هیچ مانعی بر سر راه پیش نیاید.

آنقدر بگویم که چه این جا کامنتی باشد و چه نباشد، بدانید که بسیاری منتظرند و همگی زحمت تان را ارج می نهند.

ارادتمند
علی

بهروز روزبهان گفت...

علی عزیز،
از لطفت بسیار ممنونم. مرا شرمنده کرده‌ای دوست من.
شاد باشی
کوچکت: روزبهان

بايگانی وبلاگ