*
3
*
15 مارس 46 [24 اسفند 1324]
یا حق
کاغذها و کتابهایی که تاکنون صورت دادهبودید همگی رسیدهاست. بستة اخیر که محتوی چند جلد کتاب و مجله و روزنامه، و کراوات و فندک بود و به توسط دکتر صدیقی فرستادهبودید همه صحیح و سالم رسید. باز هم از دور ما را خجالت میدهید و راستی نمیدانم به چه زبان تشکر بکنم. تا حالا مقداری از این کتابها را کفلمه کردهام و از لحاظ خود گذرانیدم. فقط سه چهار جلد آنرا سابق خواندهبودم مانند Ce'line [سلین] و Etranger [بیگانه]، Camus [کامو] که دکتر رضوی برایم فرستادهبود و غیره که در کتابخانة سلطنتی خودم ضبط کردم. با این حساب شوخی شوخی دارم صاحب یک کتابخانه میشوم ولی در عوض چند جلد کتاب بود که خیلی مایل بودم بخوانم و خوشبختانه جزو این کتابها بود. تمام آثار Camus [کامو] را خواندم. Caligula [کالیگولا] خیلی انترسان بود. سر پیری ما را باز به مطالعه وادار کردید!
دعوای دینی موریاک و 'Herve [هروه] در روزنامة آکسیون خیلی جالب توجه بود. به این وسیله دارم کمکم به معلومات و کشمکشهای بلاد خاجپرستان آشنا میشوم. در اینجا چیز قابل توجهی چاپ نشده که بفرستم، و یا من خبر ندارم، لابد خودتان در جریان هستید. اگر کتاب و یا چیز بخصوصی را در نظر دارید از شما به یک اشاره و از ما به سر دویدن.
در کاغذتان نوشتهبودید که 8 مارس به پاریس حرکت خواهید کرد. از آقای جرجانی پرسیدم، گفتند آدرس همان آدرس قاهره است.خیال دارم شب عید را به مازندران بروم. لذا به توسط این کاغذ تبریکات صمیمانة خود را به مناسبت سال جدید تقدیم میدارم.
از لحن کاغذهایتان اینطور معلوم میشود که امید پا به جایی برای ماندن در آن صفحات ندارید. من از جزئیات خبر ندارم اما حیف است حالا که به اروپا میروید زود مراجعت بکنید. اقلاً یک سیر و سیاحتی باید کرد. البته تا آنجا که مقدور باشد.
از اوضاع اینجا خواستهباشید هیچ چیز قابل توجهی نیست و همان جریان سابق ادامه دارد فقط چند روز پیش اتفاق عجیبی افتاد که شاید در روزنامههای تهران خواندهباشید و آن هم کشتن کسروی در قلب وزارت دادگستری بود که به طرز عجیبی صورت گرفت و پیداست که گروه زیادی در این کار دست به یکی بودهاند (شهرت داشت که انجمن مسلمین پنجاه هزار تومان برای این کار تخصیص دادهبوده). به طور خلاصه از این قرار است که کسروی با معاون خود، حدادپور، در مقابل مستنطق مشغول دفاع از خود بوده که دو نفر نظامی وارد میشوند و گلولهای به گردن او میزنند. گویا معاون کسروی، برای دفاع، دو تیر یکی را به دست و دیگری را به پای هر یک از قاتلین میزند (جریان درست معلوم نیست چون در روزنامهها آنچه راجع به قاتلها نوشتهاند که آزادانه خارج میشوند و فریاد اللهاکبر میکشند و درشگه میگیرند و به مریضخانه میروند بسیار گنگ و مشکوک به نظر میرسد). چیزی که حقیقت دارد مستنطق کسروی ظاهراً غش میکند و قاتلین بعد از آنکه کسروی و معاونش را با گلوله میکشند گویا فرصت زیادی داشتهاند و با کمال فراغت بال مقدار زیادی زخم کارد به آنها میزنند (از ترس اینکه مبادا پیغمبر دوباره زنده بشود) و بعد هم با نهایت وقاحت از جلو عدة زیادی میگذرند و کُراوغلی میخوانند و بعد به طور بسیار مشکوکی گرفتار میشوند. این هم ماستمالی خواهد شد. یکی از لحاظ قضایی و دیگر به علت آنکه مقتول را میشناختید اشاره کردم ولی آنهم همانقدر عجیب است که باقیش، فقط یک geste symbolique [ژست/حرکت نمادین] در این جریان وجود دارد و نشان میدهد که در مملکت شاهنشاهی هیچکس از جان خودش در امان نیست، حتی در مخ بنگاه دادگستری!
از اوضاع رفقا خواستهباشید به همان حال سابق است: اجتماع در کافة فردوس و آخر شب گریزی به ماسکوت. بعد هم همان حرفها و شوخیها تکرار میشود. فقط امروز اهری به عنوان معاون به شعبة بانک شیراز رفت. مجلة سخن معلوم نیست که بتواند سال آینده در دنیای ادب اینجا عرض اندام بکند و اگر هم بتواند خیلی نامرتب خواهد بود.
نمیدانم از خواندن کاغذهای بی سر و ته من چه فکر خواهید کرد شاید تصور کنید که میخواهم عادت کاغذ نویسی را از سرتان بیندازم. دیگر مثل اینست که چنته خالی شده.
زیاده قربانت
امضاء
_________________________________
هفته نامة "آکسیون" از انتشارات حزب کمونیست فرانسه بود که به سردبیری پیر هروه منتشر میشد و بیشتر به بحثهای فرهنگی و سیاسی میپرداخت.
.
۴ نظر:
روزبهان عزیز. یک کار روزانه ام شده آمدن و سر زدن که ببینم نامه ی تازه ای را برداشته ای آورده ای یا نه. یک اشتیاقی شده این انتظار. دست و دلت گرم.
دوئل گرامی، دوست من،
باور کن این کامنتت آب از چشم من آورد. این اشتیاق و انتظار را ارج مینهم بزرگوار.
باور کن ازین پس بیش از اینها برمیدارم و میآورم اینجا.
(راستی امسال سال کار و همت مضاعف هم هست، نه؟ :) )
دوست عزيز نديده و ناشناخته
سلام
مدت ها است كه پي اين كتاب بوده و هستم... دو سه دوستي هم كه در فرانسه دارم و گاهي كتابي برايم ميفرستند پيدايش نكردهاند. احتمالا از شانس بد من است... يا هرچيز ديگر، كه من نميدانم.
بگذريم.
بسيار خوشحال شدم از اينكه اينجا ديدم شما مشغول انتشار اينترنتي آن هستيد.
ابتدا خيال برم داشت نكند از آن بلاگهايي است كه يك كاري را شروع كرده و بي محل رها كرده اما وقتي تاريخا را ديدم، فهميدم فكر بد زود به سرم زده و شما مشغوليد كماكان.
تشكر ميكنم. لطفت مستدام
زياده عرضي نيست.
قربانت
س.كيائي
سعید کیایی گرامی،
بر من منت نهادی دوست عزیز.
مرهون لطف شما : روزبهان
ارسال یک نظر