کتاب "هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی" ، تاکنون ـ تا جایی که من میدانم ـ دو بار توسط نشر کتاب چشمانداز و در تیراژی بسیار محدود، در پاریس به چاپ رسیدهاست: بهار و زمستان 1379. این محدودیت و نیز ممنوعیت چاپ این کتاب در ایران سبب شده و میشود که بسیاری از علاقمندان به آثار ادبی، از دسترسی به این گنجینه محروم بمانند. تلاش من اینجا بر این است که این نامهها را به ترتیب،هر از چند گاهی به این صفحة مجازی بسپارم تا شاید افراد بیشتری به آن دسترسی یابند. مرجع من چاپ دوم این کتاب است.
در متن نامهها اسامی و آوردههای میان دو قلاب از ناصر پاکدامن است
*
در متن نامهها اسامی و آوردههای میان دو قلاب از ناصر پاکدامن است
*
از "مقدمه"
در نظر بسیاری نامههای هدایت به شهیدنورائی را باید از جمله نوشتههای مهم او دانست. متنهائی با ارزش ادبی مسلم. در 1358 که صحبت از فراهم آوردن مطالبی برای اختصاص "شمارة ویژة" نشریهای به صادق هدایت بود، غلامحسین ساعدی قول میداد که دربارة این نامهها بنویسد که در نظرش ارزش آثار بزرگ هدایت را داشت. (محمدعلی) کاتوزیان هم بر قدر و ارج ادبی اعلا و والای نامهها تکیه میکند که "برخی از بهترین نمونههای نثر" هدایت را در بر دارند. میبایست بر صحت این داوری مهر تأیید گذاشت که در این نامهها با نوشتههای کسی روبرو هستیم که در به کار بردن کلمات و پرداختن اندیشهها و بیان کردن تأثرات و تألمات راه و شیوة خود را دارد. سبک هدایت در این نامهها بهتر و یکدستتر از هر جای دیگر به چشم میخورد. در اینجا قلم هدایت در مرز زبان محاوره و زبان کتابت به شرح احوالات میپردازد و در جملاتی کوتاه و به سبکی ساده از آنچه بر او و در برابر او میگذرد مینویسد. این سخن نادرست نیست که برخی از بهترین و پختهترین نمونههای نثر هدایت را در این نامهها میتوان یافت همچنانکه اوجهائی از طنز تلخ او را و رنج شکنجهآمیز هستی او را.
در نظر بسیاری نامههای هدایت به شهیدنورائی را باید از جمله نوشتههای مهم او دانست. متنهائی با ارزش ادبی مسلم. در 1358 که صحبت از فراهم آوردن مطالبی برای اختصاص "شمارة ویژة" نشریهای به صادق هدایت بود، غلامحسین ساعدی قول میداد که دربارة این نامهها بنویسد که در نظرش ارزش آثار بزرگ هدایت را داشت. (محمدعلی) کاتوزیان هم بر قدر و ارج ادبی اعلا و والای نامهها تکیه میکند که "برخی از بهترین نمونههای نثر" هدایت را در بر دارند. میبایست بر صحت این داوری مهر تأیید گذاشت که در این نامهها با نوشتههای کسی روبرو هستیم که در به کار بردن کلمات و پرداختن اندیشهها و بیان کردن تأثرات و تألمات راه و شیوة خود را دارد. سبک هدایت در این نامهها بهتر و یکدستتر از هر جای دیگر به چشم میخورد. در اینجا قلم هدایت در مرز زبان محاوره و زبان کتابت به شرح احوالات میپردازد و در جملاتی کوتاه و به سبکی ساده از آنچه بر او و در برابر او میگذرد مینویسد. این سخن نادرست نیست که برخی از بهترین و پختهترین نمونههای نثر هدایت را در این نامهها میتوان یافت همچنانکه اوجهائی از طنز تلخ او را و رنج شکنجهآمیز هستی او را.
.
1
.
تهران، 7 ژانویه 46 [17 دی 1324]
یا حق
اول تا یادم نرفته تبریک سال نو را بگویم. امیدوارم سالیان دراز در عیش و عشرت زیر سایة انبیا و اولیا و شهیدان دشت کربلا مقضیالمرام باشید همین. اما کاغذهایی که از راه و نیمهراه فرستادهبودید رسید و همچنین کتابهای جفت و تاقی که نثار این حقیر کردهبودید به غیر از یکی که توسط موجودی از بیروت فرستادهبودید همگی واصل شد، و راستی نمیدانم به پاس این مرحمت به چه زبانی تشکر بکنم فقط جای خوشبختی است که به حال سگم آشنا هستید و میدانید که نوشتن کاغذ برایم بلای عظیمی شده و اگر در جواب یا تشکر قصوری بشود عمدی نیست. مثلی است معروف که یک جو از عقلت کم کن و هر چه خواهی کن.
باری، جای شما خالی، به طور غلط انداز به همراهی آقایان دکتر سیاسی و دکتر کشاورز از طرف انجمن فرهنگی برای 15 روز به مناسبت جشن 25 سالة دانشگاه تاشکند دعوت به آن صفحات شدیم. منهم دعوت را اجابت کردم و حالا دو هفته میگذرد که از مسافرت برگشتهام. برای اشخاص کنجکاو و پر از انرژی چیزهای دیدنی و مقایسه کردنی بسیار داشت و آئینة عبرت به شمار میرفت که در مدت 25 سال کم و بیش یک ملت عقب مانده در تمام شئونات فرهنگی و اجتماعی چه ترقیاتی کردهبود. رویهمرفته بسیار خوش گذشت اما چه فایده که به مصداق مثل "شیخ حسن کشکت را بساب" وقتی که از خواب پریدم باز جلو تغار کشک خودم را دیدم.
در مشهد خدمت اخوی بزرگتان رسیدم. خیلی اظهار مرحمت کردند. از اوضاع تهران خواستهباشید به عادت معمول میگذرد. همان کافه فردوس بیپیر، همان قیافهها، همان شوخیها و آخر شب هم در La Mascotte میگذرد. این هم قسمت ما بود و در عالم ذر برایمان نوشتهبودند. تقریباً یک جور محکومیت مادامالعمر به اعمال شاقه است و مضحک اینجاست که به آن عادت هم کردهام و هرجور تغییری به نظرم احمقانه و دشوار میآید.
L'Etranger [بیگانه]، کتاب Camus [کامو] را دکتر رضوی برایم فرستاد. به خوبی Sartre [سارتر] نیست. یکی دو کتاب هم راجع به سارتر، هویدا فرستاد که انتقاد او بود. کتاب Varouna [وارونا] چنگی به دل نمیزد. بیش از اینها از Green [گرین] انتظار داشتم. کتابهای دیگر را هنوز فرصت خواندنش را نکردهام. مثل ملا نصرالدین که غربیل را تُک چوب میگردانید، بند تنبانش باز شد و میگفت: کو فرصت؟
حالا که صحبت از کتاب شد من هم یک جلد از کتاب "حاجی آقا" که اخیراً به حلیة طبع آراسته شده، به اورشلیم فرستادم اما از ترس اینکه اشکالی در پیش بیاید پشتش تقدیم نامچه ننوشتم. از وقتی که شما رفتهاید دیگر به Ritz [ریتس] نرفتهایم. یکی دو مهمانخانة دیگر هم باز شده، اما یک شب باید زهر مسافرت شما را دسته جمعی در ریتس بگیریم. به هر حال، بچه مچهها همه سالمند و سلام میرسانند.
نمیدانم خبر دارید یا نه که بیش از یک ماه میگذرد که تهرانچی مرد. مرض کار خودش را کرد. دیروز هاشمی را دیدم و گفت که جزئی مخارجی موفق شده برایتان وصول بکند. آقای جرجانی را هم اغلب ملاقات میکنم و آقای ذبیح هم در وفاداری خود باقی است. زیاده ایام به کام باد
قربانت
امضا
.
اول تا یادم نرفته تبریک سال نو را بگویم. امیدوارم سالیان دراز در عیش و عشرت زیر سایة انبیا و اولیا و شهیدان دشت کربلا مقضیالمرام باشید همین. اما کاغذهایی که از راه و نیمهراه فرستادهبودید رسید و همچنین کتابهای جفت و تاقی که نثار این حقیر کردهبودید به غیر از یکی که توسط موجودی از بیروت فرستادهبودید همگی واصل شد، و راستی نمیدانم به پاس این مرحمت به چه زبانی تشکر بکنم فقط جای خوشبختی است که به حال سگم آشنا هستید و میدانید که نوشتن کاغذ برایم بلای عظیمی شده و اگر در جواب یا تشکر قصوری بشود عمدی نیست. مثلی است معروف که یک جو از عقلت کم کن و هر چه خواهی کن.
باری، جای شما خالی، به طور غلط انداز به همراهی آقایان دکتر سیاسی و دکتر کشاورز از طرف انجمن فرهنگی برای 15 روز به مناسبت جشن 25 سالة دانشگاه تاشکند دعوت به آن صفحات شدیم. منهم دعوت را اجابت کردم و حالا دو هفته میگذرد که از مسافرت برگشتهام. برای اشخاص کنجکاو و پر از انرژی چیزهای دیدنی و مقایسه کردنی بسیار داشت و آئینة عبرت به شمار میرفت که در مدت 25 سال کم و بیش یک ملت عقب مانده در تمام شئونات فرهنگی و اجتماعی چه ترقیاتی کردهبود. رویهمرفته بسیار خوش گذشت اما چه فایده که به مصداق مثل "شیخ حسن کشکت را بساب" وقتی که از خواب پریدم باز جلو تغار کشک خودم را دیدم.
در مشهد خدمت اخوی بزرگتان رسیدم. خیلی اظهار مرحمت کردند. از اوضاع تهران خواستهباشید به عادت معمول میگذرد. همان کافه فردوس بیپیر، همان قیافهها، همان شوخیها و آخر شب هم در La Mascotte میگذرد. این هم قسمت ما بود و در عالم ذر برایمان نوشتهبودند. تقریباً یک جور محکومیت مادامالعمر به اعمال شاقه است و مضحک اینجاست که به آن عادت هم کردهام و هرجور تغییری به نظرم احمقانه و دشوار میآید.
L'Etranger [بیگانه]، کتاب Camus [کامو] را دکتر رضوی برایم فرستاد. به خوبی Sartre [سارتر] نیست. یکی دو کتاب هم راجع به سارتر، هویدا فرستاد که انتقاد او بود. کتاب Varouna [وارونا] چنگی به دل نمیزد. بیش از اینها از Green [گرین] انتظار داشتم. کتابهای دیگر را هنوز فرصت خواندنش را نکردهام. مثل ملا نصرالدین که غربیل را تُک چوب میگردانید، بند تنبانش باز شد و میگفت: کو فرصت؟
حالا که صحبت از کتاب شد من هم یک جلد از کتاب "حاجی آقا" که اخیراً به حلیة طبع آراسته شده، به اورشلیم فرستادم اما از ترس اینکه اشکالی در پیش بیاید پشتش تقدیم نامچه ننوشتم. از وقتی که شما رفتهاید دیگر به Ritz [ریتس] نرفتهایم. یکی دو مهمانخانة دیگر هم باز شده، اما یک شب باید زهر مسافرت شما را دسته جمعی در ریتس بگیریم. به هر حال، بچه مچهها همه سالمند و سلام میرسانند.
نمیدانم خبر دارید یا نه که بیش از یک ماه میگذرد که تهرانچی مرد. مرض کار خودش را کرد. دیروز هاشمی را دیدم و گفت که جزئی مخارجی موفق شده برایتان وصول بکند. آقای جرجانی را هم اغلب ملاقات میکنم و آقای ذبیح هم در وفاداری خود باقی است. زیاده ایام به کام باد
قربانت
امضا
.
۶ نظر:
سپاس بسیار بزرگوار. لطف بزرگی می کنید.
چند سال پیش نسخه ای از هشتاد و دو نامه در ایران هم به مطبعه رفت. انتشارات علمی چاپش کرد. جلدی نارنجی داشت با نواری آبی. از همان آغاز به یغمای کتابسوزی ی ارشاد رفت. اما نسخه هایی ش به کتابخانه ها سپرده شد، باقی را جمع کردند. نسخه ای ش دست من هم آمد. خواستم همین کاری را بکنم که شما زحمتش را کشیده اید؛ پرسان پرسان فهمیدم که قسمت هایی ش رفته، کنده اند از نامه ها و سانسور شده. دلم نیامد، از خیرش گذشتم! امروز که خبر کار شما رسید، و اینجا را دیدم؛ بسیار خوشحال شدم. امیدوارم دست و وقتتان بکشد که همه اش را اینجا بیاورید که بس گران کاری ست گرانبها. باز هم سپاس.
درود
آقاي روزبهان
بسيار سپاسگزارم كه اين كار را انجام مي دهيد. در ايران مي خواستيم كتاب نشر علم را اسكن كنيم كه متوجه شديم نسخه كامل نيست و براي همين منتظر شديم تا نسخه اصلي به دستمان برسد اما الان كه شما زحمتش را به دوش گرفتي بسيار خوشحالم و حق گزار.
بماني
Hi There,
where can I find this book?
thsnks,
sina
شاتای گرامی، از نظری که گذاشتید سپاسگزارم. حقیقت این است که اینگونه نظرات، حقیر را در کاری که میخواهد انجام دهد دلگرمتر میکند.
با سپاس بیکران
سینای عزیز، تا جایی که میدانم این کتاب بسیار کمیاب است و از همین رو من تصمیم گرفتم آن را به مرور روی این وبلاگ قرار دهم تا علاقمندان بتوانند دستکم متن نامهها را بی کم و کاست بخوانند. اما براستی نمیدانم این کتاب را از کجا میتوان تهیه کرد. شاید خود "کتاب چشمانداز" بتواند راهنمای خوبی برای شما باشد؛ نمیدانم. من این کتاب را از یک کتابفروشی در تورنتو گرفتم که متأسفانه همین یک نسخه را هم داشت، چه اگر بیشتر میداشت برای دوستانم هم تهیه میکردم.
شاد باشی دوست گرامی
به به
نویسنده کتاب افسانه آفرینش و کاروان اسلامی و توپ مرواری
یا حق کنان و یاهو کنان متن نامه هاشو مینویسه و دم از انبیا و شهیدان کربلا میزنه
نمیدونم دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را
قصدتان چیست از این تحریف ها؟
ارسال یک نظر