***
در نوشتة پیش دو چیز را فراموش کردم عنوان کنم: نخست اینکه پیشگفتارِ خواندنی این کتاب را "بهزاد نوئل شهیدنورائی"، فرزند حسن شهیدنورائی نگاشتهاست که در آینده این پیشگفتار را نیز اینجا خواهم آورد. در حال حاضر تصور میکنم متن خود نامهها بایستهترند. و دیگر اینکه این کتاب با مقدمه، توضیحات و به همت "ناصر پاکدامن" گردآوری شدهاست. همتش مشکور.
***
2
ـــــــ
تهران، 19 فوریه 46 [30 بهمن 1324]
یا هو
هنوز چند دقیقه مانده تا موقع کافه برسد. مثل آدمی که بخواهد روی میز اتاق دکتر متخصص امراض مقاربتی بنشیند بالأخره نشستم، یعنی پشت میز، و قلمم را به کاغذ آشنا کردم.
کاغذ اخیرتان را با تکههای روزنامه راجع به Kafka [کافکا] جرجانی رساند.
هیچ منتظر نبودم که مسافرتتان تا این اندازه به شما ناگوار بگذرد. گمان میکنم بیشتر تقصیر خودتان است. حقش این بود که با اهل و عیال یکسره به فرانسه میرفتید آن وقت کمتر شانس گم شدن چمدانها بود و شاید بیشتر شانس داشتید که تر و چسب کاری زیر سر بگذارید. شنیدم سپهبدی هم در پاریس دست خودش را بند کرده.
به هر حال من از جریان دنیای دون و دستهبندیها خیلی دورم، حتی از شهر تهران هم دورتر شدم، به این معنی که مدتی است میان صحرا، در زیر سایة سفارت آمریکا منزل کردیم. محل بسیار کثیفتر و مضحکتر از سابق که دیدهبودید. از همه چیز اتاقم عصبانی هستم و عقم مینشیند اینست که بیشتر اوقات را در کافه به سر میبرم. راستی امروز اخوی سرکار که مریض بود بعد از نه ماه ناخوشی به همان کافه فردوس آمد و گویا کلیهاش را عمل کرده و حالا خوب شدهاست. قرار شد کاغذی برایتان بنویسد تا رفع تشویش بشود.
یک جلد کتاب چاپ کانادا که از بیروت فرستادهبودید رسید. نویسنده نعوظ مذهبیاش گل کردهبود و همه جا عقیدة شخصی خود را به خواننده اماله میکند. رویهمرفته بشر موجود احمق بیچارهای است. مثل اینکه اینطور بوده و خواهد بود.
گویا کاغذ یا کتابی توسط دکتر امینی برایم فرستادهاید که هنوز نرسیده و از برادرم جویای آدرس من شدهبود. اگر قسمت باشد میرسد. کتاب خواندن هم مثل همه چیز دیگر در این ملک لوس و بیمعنی شده. فقط دقیقهها را سر انگشت میشماریم تا چند تا گیلاس بالا بریزیم و با کابوس شب در آغوش بشویم. آدم هی چین و چروک جسمی و معنوی میخورد و هی توی لجن پائینتر میرود. شاید هم اینطور بهتر است البته نه دیگران ...
باری، از قول من قوزیه خانم را وشگان بگیرید و ملک فاروق خان را قلقلک بدهید.
زیاده قربانت
امضا
__________________________________________
قوزیه خانم، نام هدایت است برای فوزیه، خواهر ملک فاروق، خدیو مصر، که نخستین همسر محمدرضا شاه پهلوی بود. (از توضیحات کتاب)
__________________________________________
واژة "نعوظ" که در این نامه بهکار رفته، در دستنوشتة خود هدایت "نعوذ" بودهاست که به زعم این حقیر و با توجه به طنز خاص و بیمثال هدایت خصوصاً در موضوعات مذهبی، نمیتوانسته غلط املایی باشد. اما ناصر پاکدامن آن را در متن کتاب به "نعوظ" تبدیل کرده و در توضیحات آورده که در اصل نامه، "نعوذ" بودهاست. (روزبهان)
یا هو
هنوز چند دقیقه مانده تا موقع کافه برسد. مثل آدمی که بخواهد روی میز اتاق دکتر متخصص امراض مقاربتی بنشیند بالأخره نشستم، یعنی پشت میز، و قلمم را به کاغذ آشنا کردم.
کاغذ اخیرتان را با تکههای روزنامه راجع به Kafka [کافکا] جرجانی رساند.
هیچ منتظر نبودم که مسافرتتان تا این اندازه به شما ناگوار بگذرد. گمان میکنم بیشتر تقصیر خودتان است. حقش این بود که با اهل و عیال یکسره به فرانسه میرفتید آن وقت کمتر شانس گم شدن چمدانها بود و شاید بیشتر شانس داشتید که تر و چسب کاری زیر سر بگذارید. شنیدم سپهبدی هم در پاریس دست خودش را بند کرده.
به هر حال من از جریان دنیای دون و دستهبندیها خیلی دورم، حتی از شهر تهران هم دورتر شدم، به این معنی که مدتی است میان صحرا، در زیر سایة سفارت آمریکا منزل کردیم. محل بسیار کثیفتر و مضحکتر از سابق که دیدهبودید. از همه چیز اتاقم عصبانی هستم و عقم مینشیند اینست که بیشتر اوقات را در کافه به سر میبرم. راستی امروز اخوی سرکار که مریض بود بعد از نه ماه ناخوشی به همان کافه فردوس آمد و گویا کلیهاش را عمل کرده و حالا خوب شدهاست. قرار شد کاغذی برایتان بنویسد تا رفع تشویش بشود.
یک جلد کتاب چاپ کانادا که از بیروت فرستادهبودید رسید. نویسنده نعوظ مذهبیاش گل کردهبود و همه جا عقیدة شخصی خود را به خواننده اماله میکند. رویهمرفته بشر موجود احمق بیچارهای است. مثل اینکه اینطور بوده و خواهد بود.
گویا کاغذ یا کتابی توسط دکتر امینی برایم فرستادهاید که هنوز نرسیده و از برادرم جویای آدرس من شدهبود. اگر قسمت باشد میرسد. کتاب خواندن هم مثل همه چیز دیگر در این ملک لوس و بیمعنی شده. فقط دقیقهها را سر انگشت میشماریم تا چند تا گیلاس بالا بریزیم و با کابوس شب در آغوش بشویم. آدم هی چین و چروک جسمی و معنوی میخورد و هی توی لجن پائینتر میرود. شاید هم اینطور بهتر است البته نه دیگران ...
باری، از قول من قوزیه خانم را وشگان بگیرید و ملک فاروق خان را قلقلک بدهید.
زیاده قربانت
امضا
__________________________________________
قوزیه خانم، نام هدایت است برای فوزیه، خواهر ملک فاروق، خدیو مصر، که نخستین همسر محمدرضا شاه پهلوی بود. (از توضیحات کتاب)
__________________________________________
واژة "نعوظ" که در این نامه بهکار رفته، در دستنوشتة خود هدایت "نعوذ" بودهاست که به زعم این حقیر و با توجه به طنز خاص و بیمثال هدایت خصوصاً در موضوعات مذهبی، نمیتوانسته غلط املایی باشد. اما ناصر پاکدامن آن را در متن کتاب به "نعوظ" تبدیل کرده و در توضیحات آورده که در اصل نامه، "نعوذ" بودهاست. (روزبهان)
۶ نظر:
ممنون از این مطلب.
برخی از نوشته های او ممکن است برای جوان امروز قابل لمس نباشد، البته این تصور منست. قسمت نخست مطلب را هنوز نخواندم ولی خواهم خواند.
پایدار باشید
یاهو
به ذهنمان نمی رسید نوشتار تازه ای از صادق خان را بخوانیم.دومین نامه راهم خواندیم و حظ وافر بردیم.با این حساب هشتاد نامه ی دیگرمانده است.کتاب نایاب است.سفارش دادیم گفتند برو غازت را بچران!می چرانیم.امید که لطف بی دریغتان تا به انتها ادامه یابد.منتظر می مانیم.حق نگهدارتان
دست مریزاد.
فرزاد عزیز، تردید نکن که تا به انتها ادامه خواهد یافت. نامهها را میگویم. لطف از سوی شما دوستان است؛ برای حقیر انجام وظیفه است گرامی.
یا حق
ساشای گرامی،
سپاسگزارم بزرگوار.
یادم نیست چرا آن موقع کتاب را به محض اینکه منتشر شد نگرفتم ولی می دانم چند ماه که گذشت تا همین اواخر مدام در تهران دنبالش همه جا سر می زدم و عجیب اینکه گویا که اصلا همچین کتابی وجود نداشته، هیچ نشانی ازش نبود ... حالا خوشحالم که به لطف شما می توانم بخوانمش اینجا
ادامه بدهید لطفا
ارسال یک نظر