*
17
*
47/1/25 [5 بهمن 1325]
یا حق
با پست قبلی کاغذی فرستادم. از قراری که جرجانی میگفت پست چند روز به تأخیر افتاده و روز حرکتش تغییر کرده و پسفردا پست حرکت خواهدکرد.
در روزنامة "ارس" که به جای "ایران ما" در میآید در دو شماره شرح مبسوطی از قول یکنفر ایرانی که در پاریس است چاپ کردهبود (اگر برسد خواهید خواند) یکی راجع به سرقت کاغذهای پستی که تا اندازهای اغراق آمیز به نظر میآمد چون نویسنده حدس زدهبود که کاغذها را پست فرانسه کنترل کرده تا قاچاقچیهای ایرانی را در فرانسه بشناسد و در دیگری نوشتهبود که اتباع ایران در پاریس مورد بازرسی قرار گرفتهاند. حالا نمیدانم چقدر حقیقت داشته باشد. من با وجودی که روزنامه نمیخوانم این دو قسمت را خواندم. در اینکه پای ملت شش هزار ساله هر کجا باز بشود به گـُه میزند حرفی نیست و البته اکثر ایرانیهای فرانسه از آن دزدهای کارکشته و قاچاقچیهای قهار هستند اما چطور دولت فرانسه جسارت کرده که به اتباع دولت پر افتخار فاتحی مثل ما توهین بکند؟
به هر حال، کاغذ اخیرتان رسید و کاغذ سپهر را به برادرش دادم و جرجانی هم دو جلد از کتاب افسانه را به من داد. بسیار شیک و عالی چاپ شدهاست و به جز دو سه حرف که زیر ماشین شکسته، غلط مطبعه هم ندارد ولیکن با این بی پولی ناپرهیزی عجیبی کردهاید. خدا عاقبتش را به خیر کند! تصور نکنید که این جمله را از ترس نوشتهام اگرچه تا حالا چندین خط و نشان برایم کشیدهاند ولی من راستی از کسی و چیزی واهمه ندارم به مصداق مثل معروف "کسی که از خدای جونداده نترسد از بندة کونداده نمیترسد" و اگر tirage [تیراژ] آن زیاد بود به معرض فروش میگذاشتم.
راستی اخوی بزرگتان در مشهد اخیراً کتابش را به عنوان "زیر گنبد کبود" چاپ کرده و برایم فرستاده. خیلی اظهار لطف به من دارند اگر ممکن است یک جلد "افسانه" به آدرسش بفرستید. یکی هم برای مفتاح به جای جواب کاغذش.
قضایا را آنطوری که شرح داده بودم متأسفانه راست است و در نتیجه هیچگونه شک و شبهه باقی نمیماند. ما با خودمان گمان میکردیم که قصاص قبل از جنایت نباید کرد و در دنیا تغییرات و تحولاتی رخ داده که ممکن است قضایای دورة میرزاکوچک خان و شومیاتسکی دوباره تکرار نشود. از گند و کثافت چشم میپوشیدیم به امید اینکه تغییرات اساسی رخ خواهدداد و بارها با موجودات آزادیخواه مباحثه کرده بودم که اگر کفة منافع به طرف دیگر چربید چه میشود؟ آنها اطمینان میدادند و با 1999 دلیل ثابت میکردند که اینجا محور و مرکز ثقل و چشم و چراغ آزادیخواهان خاور میانه است و چنین شکی جایز نیست. متأسفانه عروس تعریفی گوزو از آب در آمد، آنها را به کثیفترین طرزی دم چک داد و مچشان را باز کرد، حتی souplesse [نرمش] هم به خرج نداد. اگر یادتان باشد شمارة یک یا دو Temps nouveaux [زمان نو] مقالهای راجع به آذربایجان نوشتهبود که عین حرفهای غلام یحیی را تکرار میکرد. بعد از این قضایا سه چهار شمارة دیگر درآمد که مانند رادیوهایشان مهر سکوت به لب زدهبود اگرچه دوباره در رادیوها و مقالاتی حمله به دولت میکنند بی آنکه اسم رهبر کل و یا مظفر را با سلام و صلوات ببرند. شاید اینهم باز یک مانور سیاسی به مناسبت کنفرانس مسکو باشد. مضحک اینجاست که چندین نفر پیشبینی این اوضاع را سابقاً کردهبودند و این سفر به اصطلاح مرتجعین اطمینان کاملی نشان میدادند. اینها نه جن بودند و نه گـُه جن خوردهبودند از جمله بابا شمل از پاریس برای رفیق آذربایجانی خود قبلاً نوشتهبود که بدون جنگ، آذربایجان تسلیم میشود دیگر آقای ابتهاج، رئیس بانک اظهار کردهبودند که 250 میلیون دلار که آمریکا به ایران قرض میدهد قبلاً محکم کاریش را کرده و برای این نیست که تودهایها به جیب بزنند و خیلی مطالب دیگر. همچنین من معتقدم که سران حزب هم کم و بیش از جریان مطلع بودهاند و تقریباً به دست آنها این جنغولکبازی درآمد. در صورتی که غافلگیر هم نشدهباشند ببینید مسئولیت چقدر بزرگ بوده! من دیگر از دیالکتیک سر در نمیآورم. شریک دزد و رفیق قافله!
با وجود اینکه تکذیب کردهاند شنیدهام که اسکندری به خارجه رفتهاست. قضایا روشن است. من از همانروز به بعد دیگر در وُکس حاضر نشدم. البته امثال حکمت و اورنگ و بدیعالزمان و نفیسی و غیره بیشتر به درد آنها میخورد. ما هم عاشق چشم و ابروی کسی نیستیم. مطلبی که مهم است جریان وقایع تاکنون ازین لحاظ مطالعه نشده و حزب توده هم به گـُه گیجه افتاده. نمیداند چه جور ماستمالی بکند. یک دسته servitude [بندگی] را به جایی رسانیدهاند که همة گناهها را به گردن خودشان میگذارند تا اصل موضوع پایمالی بشود. دستهای خوشحالند که در هر حال به نفع اربابشان تمام شده و انتظار کنفرانس مسکو را میکشند. جمعی کنارهگیری اختیار کردهاند و دستگاه چرس و بنگ و وافور و اشعار صوفیانه را دوباره پیش کشیدهاند و جماعتی هم پی کار و کاسبی خودشان رفتهاند. روزنامة "مردم" به جای "رهبر" در میآید. Timbre [لحن] صدایش را از دست داده و brouhaha [هیاهو] راه انداخته. من از تمام این جریانها بیزارم. زندگی ما دربست و احمقانه جلومان افتاده. انبانة پر از گـُه است. باید قاشق قاشق خورد و بهبه گفت. بیجهت یاد فریدون افتادم. تعجب کردم کاغذی که برای هویدا فرستادهبودم برای خانمتان فرستادهاید. وحشت خواهدکرد. اینهم یکجور Sadisme [دگر آزاری] است!
راجع به حقوق و تبدیل آن به فرانک سویس با اهری و جرجانی صحبت کردم. از قراری که جرجانی میگفت قضیه را با دکتر صبا حل کردهاست. البته مفصلاً خواهدنوشت.
انتخابات تهران تمام شد و مشغول خواندن آراء هستند. وکلا همان دولتیها هستند. از قراری که شنیدم دکتر امینی در آینده همهکاره خواهدشد و شاید بتواند کارهایی برایتان انجام بدهد. من ازین جریانها به کلی دور هستم.
اما راجع به مسافرت، متأسفانه باید بگویم که به هیچوجه وسیله ندارم. فایدهاش چیست؟ خودم را بیجهت در هچل خواهم انداخت و بعد هم مطمئنم که به نتیجه نمیرسد. حسرتی هم ندارم. توی گند و گـُه خودمان غوطهوریم و فقط انتظار ترکیدن را میکشیم. فرنگ هم باز برای بچه تاجرها و دزدها و جاسوسهای مام میهن است. ما از همه چیز محروم بودهایم اینهم یکیش. وقتی که در اینجا نمیتوانم زندگیم را تأمین بکنم فرنگ به چه درد من میخورد؟ همة درها بستهاست. خودم را که نمیخواهم گول بزنم. خواجه میفرماید:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود // زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
این کاغذ را با شرایط نامساعدی تا اینجا رسانیدم. اگر قرار باشد که سانسور کنند لابد با پست بعد خواهند فرستاد. بد نیست، کمکم آدم از نوشتن کاغذ هم بیزار میشود.
بچه مچهها سلام میرسانند.
قربانت
امضاء
_______________________________________
( از توضیحات کتاب )
کنفرانس مسکو: اشارة هدایت به کنفرانسی است که سه وزیر خارجة انگلستان، آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی برای هماهنگ کردن سیاستهای خود برگزار میکردند. آخرین کنفرانس در 16 دسامبر 1945 در مسکو برگزار شد که تا 27 دسامبر ادامه داشت و رسیدگی به مسائل خاور دور و ژاپن موضوع اصلی مذاکرات بود.
در روزنامة "ارس" که به جای "ایران ما" در میآید در دو شماره شرح مبسوطی از قول یکنفر ایرانی که در پاریس است چاپ کردهبود (اگر برسد خواهید خواند) یکی راجع به سرقت کاغذهای پستی که تا اندازهای اغراق آمیز به نظر میآمد چون نویسنده حدس زدهبود که کاغذها را پست فرانسه کنترل کرده تا قاچاقچیهای ایرانی را در فرانسه بشناسد و در دیگری نوشتهبود که اتباع ایران در پاریس مورد بازرسی قرار گرفتهاند. حالا نمیدانم چقدر حقیقت داشته باشد. من با وجودی که روزنامه نمیخوانم این دو قسمت را خواندم. در اینکه پای ملت شش هزار ساله هر کجا باز بشود به گـُه میزند حرفی نیست و البته اکثر ایرانیهای فرانسه از آن دزدهای کارکشته و قاچاقچیهای قهار هستند اما چطور دولت فرانسه جسارت کرده که به اتباع دولت پر افتخار فاتحی مثل ما توهین بکند؟
به هر حال، کاغذ اخیرتان رسید و کاغذ سپهر را به برادرش دادم و جرجانی هم دو جلد از کتاب افسانه را به من داد. بسیار شیک و عالی چاپ شدهاست و به جز دو سه حرف که زیر ماشین شکسته، غلط مطبعه هم ندارد ولیکن با این بی پولی ناپرهیزی عجیبی کردهاید. خدا عاقبتش را به خیر کند! تصور نکنید که این جمله را از ترس نوشتهام اگرچه تا حالا چندین خط و نشان برایم کشیدهاند ولی من راستی از کسی و چیزی واهمه ندارم به مصداق مثل معروف "کسی که از خدای جونداده نترسد از بندة کونداده نمیترسد" و اگر tirage [تیراژ] آن زیاد بود به معرض فروش میگذاشتم.
راستی اخوی بزرگتان در مشهد اخیراً کتابش را به عنوان "زیر گنبد کبود" چاپ کرده و برایم فرستاده. خیلی اظهار لطف به من دارند اگر ممکن است یک جلد "افسانه" به آدرسش بفرستید. یکی هم برای مفتاح به جای جواب کاغذش.
قضایا را آنطوری که شرح داده بودم متأسفانه راست است و در نتیجه هیچگونه شک و شبهه باقی نمیماند. ما با خودمان گمان میکردیم که قصاص قبل از جنایت نباید کرد و در دنیا تغییرات و تحولاتی رخ داده که ممکن است قضایای دورة میرزاکوچک خان و شومیاتسکی دوباره تکرار نشود. از گند و کثافت چشم میپوشیدیم به امید اینکه تغییرات اساسی رخ خواهدداد و بارها با موجودات آزادیخواه مباحثه کرده بودم که اگر کفة منافع به طرف دیگر چربید چه میشود؟ آنها اطمینان میدادند و با 1999 دلیل ثابت میکردند که اینجا محور و مرکز ثقل و چشم و چراغ آزادیخواهان خاور میانه است و چنین شکی جایز نیست. متأسفانه عروس تعریفی گوزو از آب در آمد، آنها را به کثیفترین طرزی دم چک داد و مچشان را باز کرد، حتی souplesse [نرمش] هم به خرج نداد. اگر یادتان باشد شمارة یک یا دو Temps nouveaux [زمان نو] مقالهای راجع به آذربایجان نوشتهبود که عین حرفهای غلام یحیی را تکرار میکرد. بعد از این قضایا سه چهار شمارة دیگر درآمد که مانند رادیوهایشان مهر سکوت به لب زدهبود اگرچه دوباره در رادیوها و مقالاتی حمله به دولت میکنند بی آنکه اسم رهبر کل و یا مظفر را با سلام و صلوات ببرند. شاید اینهم باز یک مانور سیاسی به مناسبت کنفرانس مسکو باشد. مضحک اینجاست که چندین نفر پیشبینی این اوضاع را سابقاً کردهبودند و این سفر به اصطلاح مرتجعین اطمینان کاملی نشان میدادند. اینها نه جن بودند و نه گـُه جن خوردهبودند از جمله بابا شمل از پاریس برای رفیق آذربایجانی خود قبلاً نوشتهبود که بدون جنگ، آذربایجان تسلیم میشود دیگر آقای ابتهاج، رئیس بانک اظهار کردهبودند که 250 میلیون دلار که آمریکا به ایران قرض میدهد قبلاً محکم کاریش را کرده و برای این نیست که تودهایها به جیب بزنند و خیلی مطالب دیگر. همچنین من معتقدم که سران حزب هم کم و بیش از جریان مطلع بودهاند و تقریباً به دست آنها این جنغولکبازی درآمد. در صورتی که غافلگیر هم نشدهباشند ببینید مسئولیت چقدر بزرگ بوده! من دیگر از دیالکتیک سر در نمیآورم. شریک دزد و رفیق قافله!
با وجود اینکه تکذیب کردهاند شنیدهام که اسکندری به خارجه رفتهاست. قضایا روشن است. من از همانروز به بعد دیگر در وُکس حاضر نشدم. البته امثال حکمت و اورنگ و بدیعالزمان و نفیسی و غیره بیشتر به درد آنها میخورد. ما هم عاشق چشم و ابروی کسی نیستیم. مطلبی که مهم است جریان وقایع تاکنون ازین لحاظ مطالعه نشده و حزب توده هم به گـُه گیجه افتاده. نمیداند چه جور ماستمالی بکند. یک دسته servitude [بندگی] را به جایی رسانیدهاند که همة گناهها را به گردن خودشان میگذارند تا اصل موضوع پایمالی بشود. دستهای خوشحالند که در هر حال به نفع اربابشان تمام شده و انتظار کنفرانس مسکو را میکشند. جمعی کنارهگیری اختیار کردهاند و دستگاه چرس و بنگ و وافور و اشعار صوفیانه را دوباره پیش کشیدهاند و جماعتی هم پی کار و کاسبی خودشان رفتهاند. روزنامة "مردم" به جای "رهبر" در میآید. Timbre [لحن] صدایش را از دست داده و brouhaha [هیاهو] راه انداخته. من از تمام این جریانها بیزارم. زندگی ما دربست و احمقانه جلومان افتاده. انبانة پر از گـُه است. باید قاشق قاشق خورد و بهبه گفت. بیجهت یاد فریدون افتادم. تعجب کردم کاغذی که برای هویدا فرستادهبودم برای خانمتان فرستادهاید. وحشت خواهدکرد. اینهم یکجور Sadisme [دگر آزاری] است!
راجع به حقوق و تبدیل آن به فرانک سویس با اهری و جرجانی صحبت کردم. از قراری که جرجانی میگفت قضیه را با دکتر صبا حل کردهاست. البته مفصلاً خواهدنوشت.
انتخابات تهران تمام شد و مشغول خواندن آراء هستند. وکلا همان دولتیها هستند. از قراری که شنیدم دکتر امینی در آینده همهکاره خواهدشد و شاید بتواند کارهایی برایتان انجام بدهد. من ازین جریانها به کلی دور هستم.
اما راجع به مسافرت، متأسفانه باید بگویم که به هیچوجه وسیله ندارم. فایدهاش چیست؟ خودم را بیجهت در هچل خواهم انداخت و بعد هم مطمئنم که به نتیجه نمیرسد. حسرتی هم ندارم. توی گند و گـُه خودمان غوطهوریم و فقط انتظار ترکیدن را میکشیم. فرنگ هم باز برای بچه تاجرها و دزدها و جاسوسهای مام میهن است. ما از همه چیز محروم بودهایم اینهم یکیش. وقتی که در اینجا نمیتوانم زندگیم را تأمین بکنم فرنگ به چه درد من میخورد؟ همة درها بستهاست. خودم را که نمیخواهم گول بزنم. خواجه میفرماید:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود // زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
این کاغذ را با شرایط نامساعدی تا اینجا رسانیدم. اگر قرار باشد که سانسور کنند لابد با پست بعد خواهند فرستاد. بد نیست، کمکم آدم از نوشتن کاغذ هم بیزار میشود.
بچه مچهها سلام میرسانند.
قربانت
امضاء
_______________________________________
( از توضیحات کتاب )
کنفرانس مسکو: اشارة هدایت به کنفرانسی است که سه وزیر خارجة انگلستان، آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی برای هماهنگ کردن سیاستهای خود برگزار میکردند. آخرین کنفرانس در 16 دسامبر 1945 در مسکو برگزار شد که تا 27 دسامبر ادامه داشت و رسیدگی به مسائل خاور دور و ژاپن موضوع اصلی مذاکرات بود.